سارنجلغتنامه دهخداسارنج . [ رَ ] (اِ) مرغی باشد کوچک . (فرهنگ اسدی ). مرغکی است کوچک و ضعیف . (شرفنامه ٔمنیری ). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف . (برهان ) (آنندراج ). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (رشیدی ) (جهانگیری ) (اوبهی ) . اسرنج . (دزی ج 1</spa
شورانگیزلغتنامه دهخداشورانگیز. [اَ ] (نف مرکب ) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). فتان . (مهذب الاسماء). محرک . (فرهنگ فارسی معین ) : چو ابر از شوربختی شد نمکباردل از شیرین شورانگیز بردار. نظامی .توبه را تلخ میکند درحلق یار شیرین دهان شو
سالنجلغتنامه دهخداسالنج . [ ل َ ] (اِ) بمعنی سارنج که مرغک سیاه و کوچک و ضعیف باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سارنج و سارنگ و ساننج شود.
سانیجلغتنامه دهخداسانیج . (اِ) بمعنی سارنج که مرغکی است کوچک و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (اوبهی ). رجوع به سارنج و ساننج و سالنج و سارنگ شود.
سارنگلغتنامه دهخداسارنگ . [ رَ ] (اِ) بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان ). سالنج . || نام سازی است . (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است . (انجمن آر
ساننجلغتنامه دهخداساننج . [ ن َن ْ ] (اِ) مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سالنج ، سارنج ، سارنگ شود.
سارنگیلغتنامه دهخداسارنگی . [ رَ ] (اِ) سازی است . رجوع به مجله ٔ موسیقی و دوره ٔ سوم شماره ٔ 4 ص 46 و 47 و سارنج و سارنگ در این لغت نامه شود.