ساریةلغتنامه دهخداساریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن زنیم بن عبداﷲ دئلی در زمان صحابه میزیست ، ابتدا از راهزنان اهل جاهلیت بود، و اسلام آورد و ببرکت مسلمانی رتبه ای ارجمند یافت . در کتاب الاصابة (ج 3 ص 52 و 5
ساریةلغتنامه دهخداساریة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن عمرو حنفی صاحب خالدبن ولید است . (تاج العروس ) (شرح قاموس ).
ساریةلغتنامه دهخداساریة. [ ی َ ] (اِخ ) اسم مردی است در نهاوند که سخت ترین مردمان بود در دویدن . (شرح قاموس ).
ساریةلغتنامه دهخداساریة. [ ی َ ] (ع اِ) ابر شب . ج ، سَواری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابری که به شب آید. (مهذب الاسماء) (دهار)(یاقوت ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ابری است که به شب میرود. (تاج العروس ) (شرح قاموس ) : سرت علیه من الجوزاء ساریةتزجی الشمال علیه
پیشارهلغتنامه دهخداپیشاره . [ رَ / رِ ](اِ) آن دست برنجن که سردست باشد و دیگر پیرایه ها از پس او بود. (آنندراج ).
پیشپارهلغتنامه دهخداپیشپاره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حلوا که از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی سفارج خوانند. (انجمن آرا). نوعی از حلوا باشد بسیار نرم و نازک و آنرا از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی شفارج خوانند. (آنندراج ) (برهان ). فیشفارج . || غذای م
پیشیارهلغتنامه دهخداپیشیاره . [ ش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سینی . خوانچه . طبق . مجموعه . خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب ). معرب آن شفارج است . ظرف تنقلات . (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کن
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حنین بخش مرکزی شهرستان خرم آباد. دارای 1000 تن سکنه . آب آن از شطالعرب و محصول آنجا خرما. شغل اهالی آنجا زراعت و صنایع دستی آنان حصیربافی است . موقع بارندگی با قایق از شطالعرب به خرمشهر میروند. (از فرهنگ
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی . دارای 839 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زولا و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
ساریةاللیللغتنامه دهخداساریةاللیل . [ ی َتُل ْ ل َ ] (اِخ ) از زنان اشراف عرب که به خفت عقل معروف است . رجوع به البیان والتبیین چ قاهره 1351 ج 2 ص 178 و عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج <span class="
ساریةاللیللغتنامه دهخداساریةاللیل . [ ی َتُل ْ ل َ ] (اِخ ) از زنان اشراف عرب که به خفت عقل معروف است . رجوع به البیان والتبیین چ قاهره 1351 ج 2 ص 178 و عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج <span class="
قیساریةلغتنامه دهخداقیساریة. [ ق َ ری ی َ ] (اِخ ) (یوم ...) روزی است تاریخی در اسلام . رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
قیساریةلغتنامه دهخداقیساریة. [ ق َ ری ی َ ] (اِخ ) شهری است بر ساحل دریای شام از اعمال فلسطین و تا طبریه سه روز فاصله دارد. در قدیم از شهرهای بزرگ و پرجمعیت بوده ، ولی اینک به روستا شبیه تر است تا بشهر. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قیساریةلغتنامه دهخداقیساریة. [ ق َ ری ی َ ] (اِخ ) شهری است بزرگ در بلاد روم که پایتخت سلجوقیان روم فرزندان قلیچ ارسلان بوده و در آنجا محلی است که گویند زندان محمدبن حنفیةبن علی بن ابیطالب بوده است . مسجدجامع ابومحمد بطال نیز در آنجاست ، حمام معروفی دارد که گویند بلیناس حکیم آن را برای قیصر ساخت
نساریةلغتنامه دهخدانساریة. [ ن ُ ری ی َ ] (ع اِ) عقاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). مرغ شکاری معروف .