سازش داشتنفرهنگ مترادف و متضادهماهنگبودن، توافق داشتن، سلوک کردن، مدارا کردن، سازگار بودن ≠ ناسازگار بودن
سازشلغتنامه دهخداسازش . [ زِ ] (اِمص ) عمل ساختن .سازگاری . سازواری . حسن سلوک . خوش رفتاری . سازندگی . هماهنگی . توافق . اتفاق و پیوستگی و مواصلت . (ناظم الاطباء). || تساهل . || آشتی . صلح (در اصطلاح وزارت خارجه ). (فرهنگستان ). تعهد و معاهده . || اتفاق از روی مکر و حیله . (ناظم الاطباء). ||
سازشفرهنگ فارسی عمید۱. سازگاری؛ سازواری.۲. سازندگی.۳. هماهنگی؛ توافق؛ موافقت.۴. صلح؛ آشتی.⟨ سازش دادن: (مصدر متعدی)۱. آشتی دادن؛ صلح دادن.۲. هماهنگ ساختن.⟨ سازش کردن: (مصدر لازم) با کسی صلح کردن؛ آشتی کردن؛ رفع اختلاف کردن.
سازشدیکشنری فارسی به انگلیسیagreement, compromise, concord, concordance, harmony, modus vivendi, unity
سازشکاریلغتنامه دهخداسازشکاری . [ زِ ] (حامص مرکب ) عمل سازشکار. سازشکاربودن . سازش کردن . اهل سازش بودن . رجوع به سازش و سازشکار شود.
سازشلغتنامه دهخداسازش . [ زِ ] (اِمص ) عمل ساختن .سازگاری . سازواری . حسن سلوک . خوش رفتاری . سازندگی . هماهنگی . توافق . اتفاق و پیوستگی و مواصلت . (ناظم الاطباء). || تساهل . || آشتی . صلح (در اصطلاح وزارت خارجه ). (فرهنگستان ). تعهد و معاهده . || اتفاق از روی مکر و حیله . (ناظم الاطباء). ||
سازشفرهنگ فارسی عمید۱. سازگاری؛ سازواری.۲. سازندگی.۳. هماهنگی؛ توافق؛ موافقت.۴. صلح؛ آشتی.⟨ سازش دادن: (مصدر متعدی)۱. آشتی دادن؛ صلح دادن.۲. هماهنگ ساختن.⟨ سازش کردن: (مصدر لازم) با کسی صلح کردن؛ آشتی کردن؛ رفع اختلاف کردن.
سازشدیکشنری فارسی به انگلیسیagreement, compromise, concord, concordance, harmony, modus vivendi, unity
سازشلغتنامه دهخداسازش . [ زِ ] (اِمص ) عمل ساختن .سازگاری . سازواری . حسن سلوک . خوش رفتاری . سازندگی . هماهنگی . توافق . اتفاق و پیوستگی و مواصلت . (ناظم الاطباء). || تساهل . || آشتی . صلح (در اصطلاح وزارت خارجه ). (فرهنگستان ). تعهد و معاهده . || اتفاق از روی مکر و حیله . (ناظم الاطباء). ||
سازشفرهنگ فارسی عمید۱. سازگاری؛ سازواری.۲. سازندگی.۳. هماهنگی؛ توافق؛ موافقت.۴. صلح؛ آشتی.⟨ سازش دادن: (مصدر متعدی)۱. آشتی دادن؛ صلح دادن.۲. هماهنگ ساختن.⟨ سازش کردن: (مصدر لازم) با کسی صلح کردن؛ آشتی کردن؛ رفع اختلاف کردن.
سازشدیکشنری فارسی به انگلیسیagreement, compromise, concord, concordance, harmony, modus vivendi, unity