سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول
سازماندیکشنری فارسی به انگلیسیagency, institution, machine, machinery, organ, organism, organization, setup, system
صلحیهلغتنامه دهخداصلحیه . [ ص ُ حی ی َ ] (ص نسبی ، اِ) (اصطلاح قضائی ) صلحیه یا محکمه ٔ صلح . دادگاهی از دادگاههای عمومی دادگستری است که حدود صلاحیت آن از بدو پیدایش تا امروز تغییرات فراوانی یافته ودر سازمان دادگستری امروز بنام دادگاه بخش خوانده میشود. این دادگاه بیشتر بمنظور سازش بین مترافعین
صلاحیتلغتنامه دهخداصلاحیت . [ ص َ حی ی َ ] (ع اِمص ) شایستگی . درخوری . سزاواری . اهلیت . این کلمه را اغلب به تشدید یاء تلفظ کنند ولی خطاست . در تاج العروس آمده : صلاحیة الشی ٔ مخففة کطواعیة و لیس فی کلامهم فعالیة مشددة کذا نقلوه : و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که
سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول
سازماندیکشنری فارسی به انگلیسیagency, institution, machine, machinery, organ, organism, organization, setup, system
سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
ساختار ریزِ سازمانorganisational breakdown structureواژههای مصوب فرهنگستانفهرست اجزای سازمان پروژه در ساختاری سلسلهمراتبی که ارتباط بستههای کار را با مجریان سازمانی نشان میدهد اختـ . سارسا OBS
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول