سازمان سیاسیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ور، مملکت، دولت▲، حکومت، حکومت (ملی)، دربار، ایالت، اردوگاه، بلوک، ائتلاف، محور، جبهه، نهضت، فدراسیون نظام، حاکمیت، رژیم، سیستم کشور، دولت ملی، دولت مستقل، حکومتخودگردان، قلمرو، جمهوری، شاهنشاهی، فدراسیون، کنفدراسیون، ایالات متحده، جمهوریفدرال، دولت▲ ابرقدرت، استکبار، جهان س
سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول
سازماندیکشنری فارسی به انگلیسیagency, institution, machine, machinery, organ, organism, organization, setup, system
نظام ریشسفیدیpre-state political systemواژههای مصوب فرهنگستانسازمان سیاسی بسیار ابتدایی که در رأس آن رئیس یا شورای ریشسفیدان قرار دارد
پلنومفرهنگ فارسی معین(پِ لِ نُ) [ فر. ] (اِ.) مجمعی با شرکت کلیة اعضای رهبری یا هیئت مدیرة یک حزب یا سازمان سیاسی .
کلیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کلیت، تمامیت، کل، کاملبودن جامعیت، عمومیت جهانشمولی، فراگیری، شمول جبلت، کیهان سیستم، نظام، چارچوب، هیئت، تشکیلات، سازمان، نظم، رژیم، دولت، سازمان سیاسی بدن، ارگانیسم
سرزمینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام خطه، مُلک، کشور، ارض، قلمرو، دیار، سامان، وطن، میهن، موطن، مرزوبوم کشور، متصرفات، مملکت ◄ سازمان سیاسی وادی، بیغوله باخترزمین، مشرقزمین، مغربزمین اقالیم زادگاه ◄ خانه (معنوی)
حیطۀ کارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی سمت، پست، مقام، مرتبه، رتبه، صلاحیت، حیطۀ کاری، قلمرو کاری، حوزۀ وظایف، حیطۀ وظایف، حیطۀاختیارات، حیطۀ اقتدار، مسئولیت، اختیارات، حیطۀ اقتدار سازمانی منصب، حیطۀ اقتدار جغرافیایی سازمان سیاسی اشل، طرح طبقهبندی مشاغل
سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول
سازماندیکشنری فارسی به انگلیسیagency, institution, machine, machinery, organ, organism, organization, setup, system
سازمانلغتنامه دهخداسازمان . (اِمص ، اِ مرکب ) تشکیلات . حالت قسمتهائی که واحد و مجموعی را برای انجام فعالیتهای خاصی تشکیل میدهند. چون : سازمان حکومتی .سازمان نظامی . سازمان برنامه ٔ هفت ساله . سازمان جوانان شیر و خورشید سرخ ایران . سازمان دفاعی . سازمان ملل متحد. سازمان بین المللی کار. سازمان خ
سازمانفرهنگ فارسی عمید۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.⟨ سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
ساختار ریزِ سازمانorganisational breakdown structureواژههای مصوب فرهنگستانفهرست اجزای سازمان پروژه در ساختاری سلسلهمراتبی که ارتباط بستههای کار را با مجریان سازمانی نشان میدهد اختـ . سارسا OBS
سازمانorganisationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد که با هدف یا علاقهمندی خاصی گرد هم میآیند و روابط و ساختار مشخصی را به وجود میآورند * مصوب فرهنگستان اول