ساسجردلغتنامه دهخداساسجرد. [ ج ِ] (اِخ ) قریه ای است از قراء مرو در چهار فرسنگی آن براه ریگستان . (انساب سمعانی ). در معجم البلدان یاقوت ساسنجرد ضبط شده است .
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (اِخ ) بسام بن بسام . از مردم ساسجرد مرو و از محدثان است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (اِخ ) حامدبن محمودبن والان . از مردم قریه ٔ ساسجرد مرو و از محدثان است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عبداﷲبن ابی مسعود ساسجردی مکنی به ابوعبداﷲ. از مردم ساسجرد مرو و از محدثان است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (اِخ ) محمودبن والان . ازمردم قریه ٔ ساسجرد مرو و از محدثان است و به سال 292 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به ساسجرد از قرای مرو. رجوع به ساسجرد شود.
ساسنجردلغتنامه دهخداساسنجرد. [ س َ ج ِ ] (اِخ ) قریه ای است در چهار فرسنگی مرو براه ریگستان . (معجم البلدان ).سمعانی ساسجرد ضبط کرده است . رجوع به ساسجرد شود.
ساسگردلغتنامه دهخداساسگرد. [ گ ِ ] (اِخ ) نام قریه ای است به مرو. رجوع به ساسجرد شود. || نام قریه ای به فوشنج . || نام قریه ای به قاشان .
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (اِخ ) بسام بن بسام . از مردم ساسجرد مرو و از محدثان است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (اِخ ) حامدبن محمودبن والان . از مردم قریه ٔ ساسجرد مرو و از محدثان است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن عبداﷲبن ابی مسعود ساسجردی مکنی به ابوعبداﷲ. از مردم ساسجرد مرو و از محدثان است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (اِخ ) محمودبن والان . ازمردم قریه ٔ ساسجرد مرو و از محدثان است و به سال 292 هَ . ق . درگذشته است . رجوع به انساب سمعانی شود.
ساسجردیلغتنامه دهخداساسجردی . [ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به ساسجرد از قرای مرو. رجوع به ساسجرد شود.