ساطع کردن

مترادف

۱. تاباندن، پرتو افکندن
۲. پراکندن، افکندن، منتشر کردن

برابر پارسی

برافشاندن، افشاندن

جست‌وجوی دقیق

ساطع کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

emblazon, emit, exude, irradiate, radiate

ساطع کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. تاباندن، پرتو افکندن ۲. پراکندن، افکندن، منتشر کردن

ساطع کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

سوته،سوته دل

سویطة

لغت‌نامه دهخدا

سویطة. [ س َ طَ ] (ع ص ) مخلوط و آمیخته . یقال : اموالهم سویطةٌ بینهم ؛ ای مختلطة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

شاتیة

لغت‌نامه دهخدا

شاتیة. [ ی َ ] (ع ص ) مؤنث شاتی ، سرد: غداة شاتیه ؛ صبح سرد. (منتهی الارب ).

شاطئیة

لغت‌نامه دهخدا

شاطئیة. [ طِ ئی ی َ ] (اِخ ) (دارالَ ...) یا (دار...) عمارتی بر شاطی (ساحل ، کنار) دجله در بغداد که المکتفی باﷲ علی بن المعتضد بنا کرد. رجوع به نزهة القلوب مقاله ٔ سوم ص 34 و 283 شود.

شاطة

شاطة. [ طْ طَ ] (ع ص ) زن بلندبالا. (مهذب الاسماء). راست قامت : جاریة شاطة؛ دختر راست قامت . (منتهی الارب ). ای طویلة حسنة القوام و قیل معتدلة. (اقرب الموارد). زن درازبالا. || البعید. (مهذب الاسماء): دار شاطة؛ خانه ٔ دور. ج ، شَواطّ. (ناظم الاطباء).

جست‌وجوی مشابه

ساطع کردن (مجازی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

shed

جست‌وجوی متن

أبلَجَ

دیکشنری عربی به فارسی

درخشيد , طلوع کرد , ساطع شد

light-emitting diode

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیود ساطع نور

متصاعد کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ایجاد کردن ۲. ساطع کردن

glister

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گلیستر، درخشیدن، ساطع شدن، برق زدن

streamed

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جریان، جاری شدن، ساطع کردن، بطور کامل افراشتن

جست‌وجوی هم‌آغاز

ساطع

لغت‌نامه دهخدا

ساطع. [ طِ ] (ع ص ) بلندشونده و برآینده . (از منتهی الارب ) بلند شده چون بوی مشک . (المنجد). || بلند. (غیاث از منتخب ) (آنندراج ). افراخته شده و برداشته شده . (استینگاس ) (ناظم الاطباء). برافراشته چون گردن . (المنجد). || برآمده . دمیده ، چون : آفتاب ساطع. صبح ساطع. || پراکنده