سانهلغتنامه دهخداسانه . [ ن َ ] (اِخ ) یا اوسئیر . شهری عربی ، حاکم نشین یمن و دارای 25000 تن سکنه است . محل صادرات قهوه است .(از لاروس ). رجوع معجم البلدان و رجوع به سان شود.
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
تاسهکِشpurse seiner, seine boat, seiner, purse boatواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
روکشکاری شانهتاشانهfull retreading, full treading, full capواژههای مصوب فرهنگستانتراشیدن رویۀ تایر و شانۀ آن تا بالای دیواره و تعویض آن با رویۀ جدید
پیشانهلغتنامه دهخداپیشانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) پیشان . پیشخانه . پیش مکان . صدر مجلس . بالای خانه . مقابل پای ماچان و صف نعال : نیست مستی که مرا جانب میخانه بردجانب ساقی گلچهره ٔ دردانه بردنیست دستی که کشد دست مرا یاران
سانهریبلغتنامه دهخداسانهریب . [ ن َ / هَِ ] (اِخ ) از جمله پادشاهان آشور است . رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 234 و رجوع به سانخریب و سنخریب شود.
سانالغتنامه دهخداسانا. (اِخ ) یا اُسئیر . شهری است عربی پایتخت یمن دارای 25000 تن سکنه است . از محصولات صادراتی آن قهوه است . رجوع به سانه و صنعاء شود.
سانهریبلغتنامه دهخداسانهریب . [ ن َ / هَِ ] (اِخ ) از جمله پادشاهان آشور است . رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 234 و رجوع به سانخریب و سنخریب شود.
پوسانهلغتنامه دهخداپوسانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِمص ) فریب دادن و فروتنی و بزبان خوش مردم را فریفتن . (برهان قاطع). بزبان شیرین کسی را فریفتن . (شرفنامه ).
خراسانهلغتنامه دهخداخراسانه . [ خ ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 19هزارگزی باختر شوسه ٔ بوگان به میاندوآب . این ناحیه کوهستانی و مالاریایی و دارای <span c
چرسانهلغتنامه دهخداچرسانه . [ چ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلسواربخش کامیاران شهرستان سنندج که در 26هزارگزی شمال باختر کامیاران و یکهزارگزی باختر لون سادات واقع است . دامنه و سردسیر است و 197 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصو
رکسانهلغتنامه دهخدارکسانه . [ رُن َ ] (اِخ ) دختر کوهوتانوس که اسکندر مقدونی به وی عشق ورزید و او را بزنی کرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به اسکندر و روشنک شود.
شاخسانهلغتنامه دهخداشاخسانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شاخشانه . (ناظم الاطباء). رجوع به شاخشانه شود.