تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صافش شنی تندrapid sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب پس از زلالسازی از بستری شنی عبور داده میشود تا بقایای ذرات آن گرفته شود
صافش شنی کندslow sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب از میان بستری شنی با خصوصیات مشخص به سمت پایین پرانشت میکند و در خلال آن براثر فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و زیستی خالصتر میشود
سانیکثلغتنامه دهخداسانیکث . [ ] (اِخ ) شهری است خرم و بانعمت و توانگر [ بماوراءالنهر ] . (حدود العالم ).
سانیاسبلغتنامه دهخداسانیاسب . (اِخ ) سانیاب . از اجداد افراسیاب است . رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 13 شود.
سانیانلغتنامه دهخداسانیان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 10 هزارگزی شمال باختری ترکمان و دو هزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز. هوای آن معتدل و دارای 771تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشو
سانیجلغتنامه دهخداسانیج . (اِ) بمعنی سارنج که مرغکی است کوچک و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (اوبهی ). رجوع به سارنج و ساننج و سالنج و سارنگ شود.
سانیکثلغتنامه دهخداسانیکث . [ ] (اِخ ) شهری است خرم و بانعمت و توانگر [ بماوراءالنهر ] . (حدود العالم ).
سانیاسبلغتنامه دهخداسانیاسب . (اِخ ) سانیاب . از اجداد افراسیاب است . رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 13 شود.
سانیانلغتنامه دهخداسانیان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 10 هزارگزی شمال باختری ترکمان و دو هزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز. هوای آن معتدل و دارای 771تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشو
سانیجلغتنامه دهخداسانیج . (اِ) بمعنی سارنج که مرغکی است کوچک و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (اوبهی ). رجوع به سارنج و ساننج و سالنج و سارنگ شود.
دحمسانیلغتنامه دهخدادحمسانی . [ دُ م ُ نی ی ] (ع ص ) رجل دحمسانی ؛ مرد گندم گون درشت فربه . دحمس . دحمسان . (منتهی الارب ).
دوسانیلغتنامه دهخدادوسانی . (حامص ) چگونگی و حالت دوسان . چفسانی . چسبانی . ملتصق و چسبان و دوسان بودن .(یادداشت مؤلف ). رجوع به دوسیدن و دوسانیدن شود.
حرکات نفسانیلغتنامه دهخداحرکات نفسانی . [ ح َ رَ ت ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اَعراض نفسانی . حرکاتی است که موجب تحریک نفس است ، چون غضب ، لذت ، فرح ، خوف ، بی قراری دل ،حزن ، غم ، خجالت ، تصورات و تفکرات . (غیاث اللغات ).
حرکت نفسانیلغتنامه دهخداحرکت نفسانی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ن َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرکات نفسانی شود.