ساهرهلغتنامه دهخداساهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زمین قیامت است بنقل بعضی مفسران در تفسیر آیه ٔ «فاذا هم بالساهِرة». (قرآن 14/79) : برگیر آب علم و بدان روی جان بشوتا روی پر ز گرد نیاری بساهره .ناصرخسرو.
ساهرهلغتنامه دهخداساهره . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زمین شام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): فاذا هم بالساهره . (قرآن 79 / 14). و مفسرین در این مورد اختلاف کرده اند. در مجمل التواریخ آمده <span class
ساهرهلغتنامه دهخداساهره . [ هَِ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) زمین یا روی زمین . (اقرب الموارد) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ) : امروز بر ساهره ٔ کره ٔ اغبر و در دایره ٔ این چنبر اخضر. (چهار مقاله ). || زمینی که حق سبحانه درروز
سوارهلغتنامه دهخداسواره . [ س َ رَ / رِ ] (ص ، ق ) مقابل پیاده به معنی سوار : لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).چو پیش عاقلان جانت پی
سوارهلغتنامه دهخداسواره . [ س َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات . شغل اهالی زراعت و حشم داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1</s
شاعرةلغتنامه دهخداشاعرة. [ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث شاعر. زنی که شعر گوید. (ناظم الاطباء). زن شاعر قافیه گوی . (مهذب الاسماء). ج ، شَواعِر و شاعرات . رجوع به شاعر شود. || کلمة شاعرة؛ ای قصیدة. (تاج العروس ). || (اِ) نشانهای حج و طاعتها که آنجا کنند. (مهذب الاسماء). رجوع به شعار و شعارالحج شود.<b
وادی جهنملغتنامه دهخداوادی جهنم . [ ی ِ ج َ هََ ن ْ ن َ ] (اِخ ) موضعی است بین جامع شهر بیت المقدس و دشت ساهره : ... میان جامع و این دشت ساهره وادیی است عظیم ژرف و در آن وادی که همچون خندقی است بناهای بزرگ است بر نسق پیشینیان . و گنبدی سنگین دیدم تراشیده و بر سر خانه ای نها
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الصلحی ، مکنی به ابوالخطاب . او ادیبی فاضل و کاتبی نیکوخط و صاحب شعری رقیق و سائر در السنه است . ابوسعد در مذیل ذکر او آورده و این دو بیت از اشعار اوست :یا راقد العین عینی فیک ساهرةو فارغ القلب قلبی فیک ملاَّن انی اری منک عذب الثغر
عقربلغتنامه دهخداعقرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم . (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است . کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهرة است . عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گاهی عقربة نامند. (از اقرب ا
برخوردارلغتنامه دهخدابرخوردار. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (ص مرکب ) منتفع. ممتع. محظوظ. بهره مند. کامیاب . متنعم . مستفیض . بهره ور. (یادداشت مؤلف ). این کلمه مرکب است از برخورد که معالدال است بمعنی برخوردن و لفظ «ار» که کلمه ٔ نسبت است و این از عالم (از قبیل ) خریدار