سابانلغتنامه دهخداسابان . (اِخ ) پادشاهزاده سابان از سرداران دواخان بن براق (از امرای اولوس جغتای ) است و بسال 696 در حمله ٔ دوا به کوسویه و فوشنج همراه او بوده است . و نیز از سرکردگان سپاه امیر نوروز بوده است . رجوع به تاریخنامه ٔ هرات ص <span class="hl" dir=
سابانلغتنامه دهخداسابان . (اِخ ) (دیر...) در حلب واقع است و معنی آن دیر جماعت است . حمدان اناری گوید:دیر عمان و دیرسابان هجن غرامی و زدن اشجانی .(تاج العروس ).
سایبانلغتنامه دهخداسایبان . (اِ مرکب ) (از: سایه + بان ، پسوند حفاظت و اتصاف ) معرب آن «صوان ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد. (برهان ). آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن : ظُلّة. (ترجمان القرآن )
مظلةدیکشنری عربی به فارسیسايبان کرباسي , ساباط , پناه , پناهگاه , حفاظ , چتر , سايبان , چتر استعمال کردن
سایبانلغتنامه دهخداسایبان . (اِ مرکب ) (از: سایه + بان ، پسوند حفاظت و اتصاف ) معرب آن «صوان ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد. (برهان ). آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن : ظُلّة. (ترجمان القرآن )
سایبانفرهنگ فارسی معین(یَ یا یِ) (اِمر.) سایه بان ، چتر، چادر یا چیز دیگری که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند. سایوان و سایه گاه نیز گفته اند.
سایبانلغتنامه دهخداسایبان . (اِ مرکب ) (از: سایه + بان ، پسوند حفاظت و اتصاف ) معرب آن «صوان ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر پادشاهان دارند تا مانع تابش آفتاب گردد. (برهان ). آنچه سایه افکند از بنا یا چادر و جز آن : ظُلّة. (ترجمان القرآن )
سایبانفرهنگ فارسی معین(یَ یا یِ) (اِمر.) سایه بان ، چتر، چادر یا چیز دیگری که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند. سایوان و سایه گاه نیز گفته اند.