سایهآمیزیshade 2, shadingواژههای مصوب فرهنگستانآمیختن رنگبخشِ معمولاً تیره با یک رنگ برای ساخت رنگی که با رنگ اولیه کمی متفاوت است
مادۀ رنگآمیزیtinting colour, tinting colourant, tinter, stainer, shading colourواژههای مصوب فرهنگستانرنگدانۀ رنگدار آسیاشده در محیط سازگار با محملهای پوشرنگ که به مقدار نسبتاً کم به پوشرنگِ ازپیشآماده افزوده میشود تا رنگ آن را تغییر دهد
شادنلغتنامه دهخداشادن . [ دِ ] (ع اِ) آهوبره ٔ مستغنی از مادر. (منتهی الارب ). آهو بره ٔ بی نیاز شده از مادر که سرون برآورده باشد. (دهار).بچه ٔ آهو. (غیاث ). آهو بره ٔ سرو برآورده . آهوبره که سروی وی برآمده باشد. ج ، شَوادِن . (مهذب الاسماء).
ساییدنلغتنامه دهخداساییدن . [ دَ ] (مص ) مالیدن . (آنندراج ). لمس کردن . بسودن . دست زدن . (ولف ) : برو پیش او تیز و بنمای چهربیارای و میسای رویش بمهر. فردوسی .اگر نیم از این پیکر آید تنش سرش ابر ساید زمین دامنش . <p class="a
ساییدنفرهنگ فارسی عمید۱. کوبیدن و نرم کردن؛ سودن: ◻︎ فضل و هنر ضایع است تا ننمایند / عود بر آتش نهند و مشک بسایند (سعدی: ۱۲۰).۲. به هم مالیدن دو چیز.۳. چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن؛ سوهان زدن.
ساییدندیکشنری فارسی به عربیاسحق , اقضم , انزعاج , تآکل , تدليک , حصباء , حک , شجار , صفراء , طحن , کدمة
دست ساییدنلغتنامه دهخدادست ساییدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دست سائیدن . دست سودن . با دست لمس کردن . دست زدن . پرداختن : به چیزی که بر ما نیاید شکست بکوشید و با آن بسایید دست . فردوسی .پاینده باد عمرت ، فرخنده باد روزت تا با نبید و ساغ
دندان ساییدنلغتنامه دهخدادندان ساییدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دندان سودن . دندان غرچه کردن . احتدام . تحدم . دندان غرچه رفتن . (یادداشت مؤلف ).- دندان به هم (بر هم ) ساییدن ؛ کنایه است از ابراز خشم و غضب کردن . (یادداشت مؤلف ): حرق ؛ دندان از خشم بر هم ساییدن . (ترجمان ال
پهلو ساییدنلغتنامه دهخداپهلو ساییدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پهلو زدن . مقابلی کردن . دعوی برابری کردن . پهلو سودن : هر جای که مسعودسعد باشدکس با او پهلو چگونه ساید. مسعودسعد.رجوع به پهلوسای و پهلو سودن شود.
عنبر ساییدنلغتنامه دهخداعنبر ساییدن . [ عَم ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) ساییدن عنبر تا بوی خوش از آن برآید : شاهد بخوان و شمع برافروز و می بنه عنبر بسای و عود بسوزان و گل بریز.سعدی (از آنندراج ).
ساییدنلغتنامه دهخداساییدن . [ دَ ] (مص ) مالیدن . (آنندراج ). لمس کردن . بسودن . دست زدن . (ولف ) : برو پیش او تیز و بنمای چهربیارای و میسای رویش بمهر. فردوسی .اگر نیم از این پیکر آید تنش سرش ابر ساید زمین دامنش . <p class="a