سبزپایلغتنامه دهخداسبزپای . [ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از مدبر. (آنندراج ). || بدبخت . (آنندراج ). شوم قدم . (انجمن آرا) : چو سرسبزی خواجه باشد بجای چه اندیشه از دشمن سبزپای . امیرخسرو (از آنندراج ).سر خسرو ز سبزی بر سها بادغبار سبز
سبزپالغتنامه دهخداسبزپا. [ س َ ] (ص مرکب ) شوم قدم . (انجمن آرا) (رشیدی ). مرد شوم قدم و نامبارک پی . (برهان ). بدقدم . مقابل سپیدپا. رجوع به سبزپای شود.
سبزپافرهنگ فارسی عمیدبدقدم؛ شوم؛ نامبارک: ◻︎ نه درد است طبیب ژاژخای است / که گاهی سرخرو گه سبزپای است (امیرخسرو: مجمعالفرس: سبزپا).
سبزیلغتنامه دهخداسبزی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر دهدز. هوای آن گرم و دارای 60 تن سکنه است . آب آنجا از رود کارون تأمین میشود. محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت
سبزپافرهنگ فارسی عمیدبدقدم؛ شوم؛ نامبارک: ◻︎ نه درد است طبیب ژاژخای است / که گاهی سرخرو گه سبزپای است (امیرخسرو: مجمعالفرس: سبزپا).
سبزپالغتنامه دهخداسبزپا. [ س َ ] (ص مرکب ) شوم قدم . (انجمن آرا) (رشیدی ). مرد شوم قدم و نامبارک پی . (برهان ). بدقدم . مقابل سپیدپا. رجوع به سبزپای شود.