سبزینهلغتنامه دهخداسبزینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سبز. از سبز. برنگ سبز. || معشوق سبزرنگ . (غیاث ). معشوق سبزفام . (آنندراج ). گندم گون . گندمی : بهار من بت سبزینه ٔ شکفته رخ است مرا جز این نبود در جهان گمان بهار.<
سبزینهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) مادۀ تولیدکنندۀ رنگ سبز برگهای درختان و گیاهان که بر اثر نور آفتاب پدید میآید؛ کلروفیل.۲. (صفت نسبی، منسوب به سبز) [قدیمی، مجاز] گندمگون.
سبزینهفرهنگ فارسی معین(سَ نِ)1 - (ص نسب .)منسوب به سبز، سبزرن گ ، سبزگون . 2 - (اِمر.) مادة سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل ، خضرة الورق .
سبزینهلغتنامه دهخداسبزینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سبز. از سبز. برنگ سبز. || معشوق سبزرنگ . (غیاث ). معشوق سبزفام . (آنندراج ). گندم گون . گندمی : بهار من بت سبزینه ٔ شکفته رخ است مرا جز این نبود در جهان گمان بهار.<
سبزینهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) مادۀ تولیدکنندۀ رنگ سبز برگهای درختان و گیاهان که بر اثر نور آفتاب پدید میآید؛ کلروفیل.۲. (صفت نسبی، منسوب به سبز) [قدیمی، مجاز] گندمگون.
سبزینهفرهنگ فارسی معین(سَ نِ)1 - (ص نسب .)منسوب به سبز، سبزرن گ ، سبزگون . 2 - (اِمر.) مادة سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل ، خضرة الورق .
سبزینهلغتنامه دهخداسبزینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سبز. از سبز. برنگ سبز. || معشوق سبزرنگ . (غیاث ). معشوق سبزفام . (آنندراج ). گندم گون . گندمی : بهار من بت سبزینه ٔ شکفته رخ است مرا جز این نبود در جهان گمان بهار.<
سبزینهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) مادۀ تولیدکنندۀ رنگ سبز برگهای درختان و گیاهان که بر اثر نور آفتاب پدید میآید؛ کلروفیل.۲. (صفت نسبی، منسوب به سبز) [قدیمی، مجاز] گندمگون.
سبزینهفرهنگ فارسی معین(سَ نِ)1 - (ص نسب .)منسوب به سبز، سبزرن گ ، سبزگون . 2 - (اِمر.) مادة سبزرنگی که در حفره های گیاهان موجود است و موجب سبزی اندام های گیاهان می شود، کلرفیل ، خضرة الورق .