سبزیخوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت زیخوردن تره، جعفری، نعنا، شاهی، ترتیزک، شوید، ریحان، گشنیز، شنبلیله، ترخون، مرزه، بابونه، بادیان، بهار اسفناج ترب، تربچه، پیازچه سبزی برای پختن، سبزی آش، کوکویی، پلویی، قُرمه علف
سبزی خوردنلغتنامه دهخداسبزی خوردن . [ س َ ی ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) انواع سبزی که خام خورند، چون : تره (گندنا)، جعفری ، گشنیز، ترخان ،مرزه ، ریحان ، تربچه ، شاهی ، پیازچه ، نعناع و غیره .
سبزیلغتنامه دهخداسبزی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 24 هزارگزی جنوب باختر دهدز. هوای آن گرم و دارای 60 تن سکنه است . آب آنجا از رود کارون تأمین میشود. محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت
سبزیلغتنامه دهخداسبزی . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر واقع در 26 هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 10 هزارگزی خاوری راه تابستان رو شوشتر به بندقیر. کنار باختری رود گرگر. هوای آن گرم و دارای <span c
سبزیلغتنامه دهخداسبزی . [ س َ ] (حامص ) حالت و چگونگی سبز. منسوب بسبز، همچون سیاهی و سفیدی که منسوب بسیاه و سفید است . (برهان ) (آنندراج ) : دگر ره چو سبزی درآمد بشاخ سهی سرو را گشت میدان فراخ . نظامی .این رنگ به سبزی میزند؛ برنگ س