خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبعین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سبعین
/sab'in/
معنی
هفتاد: ◻︎ ظَهر و بطن است و بطن بطن یقین / همچنین تا به سبع یا سبعین (جامی۱: ۱۴۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبعین
لغتنامه دهخدا
سبعین . [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است در باب حلب . (معجم البلدان ). دهی است بحلب که سیف الدوله به متنبی عطا کرد. (منتهی الارب ).
-
سبعین
لغتنامه دهخدا
سبعین . [ س َ ] (ع عدد، ص ، اِ) هفتاد. (آنندراج ) (غیاث ).
-
سبعین
لغتنامه دهخدا
سبعین . [ س َ ع َ ] (ع اِ) مثنای سبع است . (از منتهی الارب ) : و کیف اخاف الناس و اﷲ قابض علی الناس و السبعین فی راحة اﷲ . فرزدق (از منتهی الارب ).|| هفت آسمان . هفت زمین . (از منتهی الارب ). رجوع به سَبْع شود.
-
سبعین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sab'in هفتاد: ◻︎ ظَهر و بطن است و بطن بطن یقین / همچنین تا به سبع یا سبعین (جامی۱: ۱۴۵).
-
سبعین
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (اِ.) عدد هفتاد.
-
واژههای مشابه
-
سَبْعِينَ
فرهنگ واژگان قرآن
هفتاد
-
ابن سبعین
لغتنامه دهخدا
ابن سبعین . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابومحمد عبدالحق بن ابراهیم اشبیلی . مولد او مرسیه به سال 614 هَ .ق . و وفات به مکه در سنه ٔ 668. ابن سبعین حکیم و صاحب طریقتی خاص در تصوف بوده است آنگاه که در سبته میزیست فردریک دویم از علمای آنجا سوءالاتی کرد و ابن ...
-
ابوسبع و سبعین
لغتنامه دهخدا
ابوسبع و سبعین . [ اَ س َ عِن ْ وَ س َ ] (ع اِ مرکب ) هزارپا. گوش خَزَک . گوش خارک . پُرپایه . سَدپایه . ابواربع واربعین . سقولوفندریون .
-
جستوجو در متن
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن سبعین عبدالحق بن ابراهیم . رجوع به عبدالحق ... و رجوع به ابن سبعین ... شود.
-
عبدالحق
لغتنامه دهخدا
عبدالحق . [ ع َ دُل ْ ح َق ق ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن نصربن سبعین الاشبیلی المرسی . رجوع به ابن سبعین ابومحمد عبدالحق شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) عبدالحق بن ابراهیم اشبیلی . رجوع به ابن سبعین ... و رجوع به عبدالحق ... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبید کوفی دیلمی مکنی به ابوجعفر. او راست : کتاب المذکرو المؤنث . و المقصور و الممدود. وفات او را حاج خلیفه ذیل کتاب المذکر و المؤنث سنه ٔ ثلث و سبعین و سبعمائه (773) و در ذیل کتاب المقصور و الممدود سنه ٔ ثلث و سبعین و ما...
-
سنت کردن
لغتنامه دهخدا
سنت کردن . [ س ُن ْ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ختنه کردن . (ناظم الاطباء). ختان . بریدن . ختن : و طاهر را سنت کردند اندر سنه ٔ ست و سبعین و مأتین . (تاریخ سیستان ).