سبلت کندنلغتنامه دهخداسبلت کندن . [ س ِ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عاجزی و فروتنی کردن . (آنندراج ). کنایه از حسد بردن . حقد ورزیدن : آن مسیحا مرده زنده می کندآن یهود از حقد سبلت می کند.مولوی .
سبلتلغتنامه دهخداسبلت . [ س َ ل ِ / س ِ ب ِ ] (اِ) سریشم را گویند و آن چیزی است چسبنده که از چرم خام پزند و کمانگران و غیر ایشان بکار برند. (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
سبلتلغتنامه دهخداسبلت . [ س ِ ل َ / س َ ل َ ] (ع اِ) بروت و سبیل که موی پشت لب است . (برهان ). موی پشت لب . (انجمن آرا). موی لب . (شرفنامه ). ریش . (الفاظ الادویه ) : ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی . <p clas
سبلتلغتنامه دهخداسبلت . [ س َ ل ِ / س ِ ب ِ ] (اِ) سریشم را گویند و آن چیزی است چسبنده که از چرم خام پزند و کمانگران و غیر ایشان بکار برند. (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
سبلتلغتنامه دهخداسبلت . [ س ِ ل َ / س َ ل َ ] (ع اِ) بروت و سبیل که موی پشت لب است . (برهان ). موی پشت لب . (انجمن آرا). موی لب . (شرفنامه ). ریش . (الفاظ الادویه ) : ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی . <p clas
درازسبلتلغتنامه دهخدادرازسبلت . [ دِ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه سبلت دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
سبلتلغتنامه دهخداسبلت . [ س َ ل ِ / س ِ ب ِ ] (اِ) سریشم را گویند و آن چیزی است چسبنده که از چرم خام پزند و کمانگران و غیر ایشان بکار برند. (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
سبلتلغتنامه دهخداسبلت . [ س ِ ل َ / س َ ل َ ] (ع اِ) بروت و سبیل که موی پشت لب است . (برهان ). موی پشت لب . (انجمن آرا). موی لب . (شرفنامه ). ریش . (الفاظ الادویه ) : ریش و سبلت همی خضاب کنی خویشتن را همی عذاب کنی . <p clas
دیوسبلتلغتنامه دهخدادیوسبلت . [ وْ س ِ ل َ ] (اِ مرکب ) دیوسپلت .(برهان ). گیاهی است که آن را بعربی خذراف گویند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی شور و تلخ . (ناظم الاطباء).