خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبوح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبوح
لغتنامه دهخدا
سبوح . [ س َ ] (ع ص ) شناور. || اسب خوش رفتار. (منتهی الارب ). فرس سبوح . (اقرب الموارد). اسب تیزرو. (دهار).اسبی که گویی آشنا میکند در رفتن . (مهذب الاسماء).
-
سبوح
لغتنامه دهخدا
سبوح . [ س َب ْ بو ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). یکی از اسماء الهی . (غیاث ) (آنندراج ). یکی از اسماء حُسنی ̍ است . (مؤلف ). گاهی از این لفظ اشارت باشد بسبوح قدوس ربنا و رب الملائکة و الروح . (غیاث ) : ترک سبوح گفته وقت صبوح ع...
-
سبوح
لغتنامه دهخدا
سبوح . [ س ُ / س َب ْ بو ] (ع ص ) از صفات باری تعالی است زیرا که او را تسبیح و منزه از هر بدی میکنند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
سبوح
لغتنامه دهخدا
سبوح .[ س َ ] (اِخ ) نام اسب ربیعةبن جشم . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
سبوح گفتن
لغتنامه دهخدا
سبوح گفتن . [ س ُ / س َب ْ بو گ ُت َ ] (مص مرکب ) سجده گفتن . شهادت دادن : سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح بر سر زنار ساغر طیلسان افشانده اند.خاقانی .
-
سبوح خوان
لغتنامه دهخدا
سبوح خوان . [ س ُ / س َب ْ بو خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه سبوح و قدوس ... برخواند. فرشته : جرعه ٔ جان از زکات هر صبوح بر سر سبوح خوان افشاندمی . خاقانی .حریف صبوحم نه سبوح خوانم که از سُبحه ٔ پارسا میگریزم . خاقانی .پیش کآن قرا شود سبوح خوان در صبوح ع...
-
سبوح زن
لغتنامه دهخدا
سبوح زن . [ س ُ / س َب ْ بو زَ ] (نف مرکب ) در ابیات زیر کنایه از ملائکه است : سبوح زنان عرش پایه از نور تو کرده عرش سایه . نظامی .زآه سبوح زنان راه صبوحی بزننددیو را ره زدن روح چه یارا بینند.خاقانی (دیوان ، عبدالرسولی ص 90).
-
واژههای همآوا
-
صبوح
لغتنامه دهخدا
صبوح . [ ص َ ] (ع اِ) بامدادی از شیر و شراب و مانند آن ، خلاف غبوق . (منتهی الارب ). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات ). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). شرب در صبح . (بحر الجواهر). شرابی ...
-
صبوح
لغتنامه دهخدا
صبوح .[ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است . نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است :پائی نه که چون آئی از شوق ز جا خیزم دستی نه که برخیزم در دامنت آویزم افغان که در این منزل جائ...
-
جستوجو در متن
-
سبحاء
لغتنامه دهخدا
سبحاء. [ س ُ ب َ ] (ع ص ) ج ِ سبوح ، شناور. (منتهی الارب ). رجوع به سبوح شود. || (اِ) نوعی از رفتار اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و در کلیات آمده است که سبح گذشتن سریع در آب و هواست و بطور استعاره کلمه را در گذشتن ستارگان و دویدن اسب وبسرعت رفتن د...
-
عرش پایه
لغتنامه دهخدا
عرش پایه . [ ع َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) عرش پایگاه . که مقامی بلند دارد : سبوح زنان عرش پایه از نور تو کرده عرش سایه .نظامی .
-
قدوس
لغتنامه دهخدا
قدوس . [ ق ُدْ دو ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (منتهی الارب ). قدوس سبوح ، رب الملائکة و الروح . یکی ازصفات خدای تعالی است که مکتوب بازوهای قدوس او. (کتاب مزامیر 98:1 و کتاب اشعیاء 52:10). و «کلام قدوس او». (کتاب ارمیاء 23:9). و «روز مقدس من ...