خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستاره شناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستاره شناس
/setārešenās/
معنی
کسی که ستارهها را میشناسد و علم هیئت میداند؛ اخترشناس؛ ستارهشمر؛ منجم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
astronomer, stargazer
-
جستوجوی دقیق
-
ستاره شناس
لغتنامه دهخدا
ستاره شناس . [ س ِ رَ / رِ ش ِ ](نف مرکب ) ستاره شمر است که منجم باشد. (برهان ). منجم . (آنندراج ). (ناظم الاطباء). اخترشناس : ستاره شناسی گرانمایه بودابا او بدانش کرا پایه بود. دقیقی .نشستند گرد اندرش موبدان ستاره شناسان و هم بخردان . فردوسی .مرا گف...
-
ستاره شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (نجوم) setārešenās کسی که ستارهها را میشناسد و علم هیئت میداند؛ اخترشناس؛ ستارهشمر؛ منجم.
-
ستاره شناس
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش ) (ص فا.) منجم .
-
ستاره شناس
دیکشنری فارسی به انگلیسی
astronomer, stargazer
-
ستاره شناس
دیکشنری فارسی به عربی
فلکي , منجم
-
واژههای مشابه
-
سَتاره
لهجه و گویش تهرانی
خطکش چوبی
-
ستارة
دیکشنری عربی به فارسی
کور , نابينا , تاريک , ناپيدا , غير خوانايي , بي بصيرت , کورکردن , خيره کردن , درز يا راه(چيزي را) گرفتن , اغفال کردن , چشم بند , پناه , سنگر , مخفي گاه , هرچيزي که مانع عبور نور شود , پرده , در پوش , سايبان , خيمه , کروک اتومبيل , سايبان گذاشتن , جد...
-
چاه ستاره
لغتنامه دهخدا
چاه ستاره . [ س ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان همائی بخش ششتمد شهرستان سبزوار که در 70 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد واقع شده . کوهستانی و گرمسیر است و 138 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، پنبه و زیره . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راهش مالرو است ...
-
خانه ٔ ستاره
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ ستاره . [ ن َ / ن ِ ی ِ س ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در احکام نجوم خانه ٔ ستاره یا بیت کوکب آن برجی است که قوت حال آن ستاره در آن برج باشد. ابوریحان بیرونی آرد: فلک البروج بدو نیم کرده شد. نخستین از اول اسد تا به آخر جدی و آفتاب را د...
-
گردان ستاره
لغتنامه دهخدا
گردان ستاره . [ گ َ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کوکب سیار. (ناظم الاطباء).
-
غمزه ٔ ستاره
لغتنامه دهخدا
غمزه ٔ ستاره . [ غ َ زَ / زِ ی ِ س ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روشنایی ستاره باشد بوقت دمیدن صبح . غمزه ٔ اختر. (از برهان قاطع). رجوع به غمزه ٔ اختر شود.
-
ستاره ٔ دریایی
لغتنامه دهخدا
ستاره ٔ دریایی . [ س ِ رَ / رِ ی ِ دَرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانوری است بحری از شاخه ٔ خارپوستان جزء رده ٔ استلریدها . بدن آن از چندین قسمت درست شده که بطور منظم در اطراف محوری مرکزی قرار دارند. معمولاً قسمت اعظم هر بخشی آزاد بوده و بازوها را در...
-
ستاره زدن
لغتنامه دهخدا
ستاره زدن . [ س ِ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) قبه و خیمه و خرگاه برپای کردن . (آنندراج ) : بر سر رستم ستاره زده بودند که او را سایه همی داشت ، باد برآمد و آن سایه بان بر آن افکند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته ستاره زده جای پرداخ...
-
ستاره شمردن
لغتنامه دهخدا
ستاره شمردن . [ س ِ رَ / رِ ش ِ / ش ُم َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیدار بودن و شب زنده داری کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : حکایت شب هجران که باز یارد گفت مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد. سعدی .هر دم ای دیده برِ چرخ ستاره شمری جان من عزم س...