شتاغلغتنامه دهخداشتاغ . [ ش ِ ] (ص ، اِ) هر زن شیردهنده . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || ماده ٔ هر حیوانی که شیر بسیار دهد. (برهان ). ماده ٔ حیوان که شیر دهد. (از فرهنگ جهانگیری )(از انجمن آرا) (آنندراج ). || ستاغ به معنی زن نازا باشد. (فرهنگ نظام ). رجوع به ستاغ شود. || دزد و راهزن و ق
شتاکلغتنامه دهخداشتاک . [ ش َ ] (اِ) ستاک . استاک . استاخ . شتاخ . شاخ تازه و نازک باشد که از بیخ و بن درخت و از شاخ درخت سرزند و بیرون آید. (از برهان ). در لغت فرس اسدی شتاک ضبط شده است : سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های سیمین شاخ و شتاک نسرین چون برج ثور و جوزا
سپتاکلغتنامه دهخداسپتاک . [ س ِ ] (اِ) سفیدآبی که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران بدان کار کنند. (آنندراج ) (برهان ). سپیدآب . (رشیدی ). سپیده . سفیداج . (شرفنامه ). سپیتاک : ز عکس خون عدو و بیاض دولت توبرد رخ شفق و صبح سرخی و سپتاک . م
سپیتاکلغتنامه دهخداسپیتاک . [ س َ ] (اِ مرکب ) سفیدآبست که زنان بر روی مالند و نقاشان و مصوران هم بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). || مخفف سپیدتاک (سفیدتاک ) هم هست و آن بوته ای است که بعربی کرمة البیضا گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سپتاک شود.
ستاغلغتنامه دهخداستاغ . [ س ِ ] (اِ) کره ٔ اسب شیرخواره . و کره اسبی را نیز گویند که هنوز او را زین بر پشت ننهاده باشند و مطلق اسب را گویند اعم از آنکه کره باشد یا غیر کره . (برهان ). کره اسب شیرخواره و نازین کرده ، و بمعنی اسب مطلق نیز آمده . (شرفنامه ). کره اسب زین ناکرده ، و در نسخه ٔ میرز
ستاکلغتنامه دهخداستاک . [ س ِ ] (اِ) هر شاخ نورسته ٔ تازه و نازک را گویند که از بیخ درخت بجهد. (برهان ) (غیاث ). ستاخ است که شاخ تازه رسته باشد. (آنندراج ). شاخی بود که از درخت نو برون آید یا از بیخش یا از بنش و آن شاخ تازه و نازک باشد. (اوبهی ). شاخ نو باشد که از بن ریاحین برآید. (لغت فرس اس
ستاکفرهنگ فارسی عمید۱. شاخهای که از بغل شاخۀ دیگر بروید؛ شاخۀ نورسته.۲. شاخۀ راست درخت: ◻︎ بار دیگر بر ستاک گلبن بیبرگوبار / افسر زرین برآرد ابر مرواریدبار (ازرقی: ۲۳).
ستاکلغتنامه دهخداستاک . [ س ِ ] (اِ) هر شاخ نورسته ٔ تازه و نازک را گویند که از بیخ درخت بجهد. (برهان ) (غیاث ). ستاخ است که شاخ تازه رسته باشد. (آنندراج ). شاخی بود که از درخت نو برون آید یا از بیخش یا از بنش و آن شاخ تازه و نازک باشد. (اوبهی ). شاخ نو باشد که از بن ریاحین برآید. (لغت فرس اس
رستاکلغتنامه دهخدارستاک . [ رَ ] (اِ) شاخه ٔ تازه ای که از بیخ درخت برآید. (ناظم الاطباء). شاخ تازه را گویند که از بیخ درخت برآید و به ستاک معروف است . (انجمن آرا) (آنندراج ). شاخ تازه ای را گویند که از بیخ درخت برآید و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است . (برهان ). شاخی باشد که از بن درخ
نستاکلغتنامه دهخدانستاک . [ ن ِ ] (اِ) پیچاک شکم . (از انجمن آرا) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). پیچش . (انجمن آرا) (آنندراج ). شکم پیچ . (برهان قاطع). جهانگیری آرد: پیچاک [مرض پیچش ] شکم باشد. شاهد داده نشده و سراج احتمال می دهد [ با ] کناک که به معنی مذکور است تصحیف خوانی شده . (فرهنگ