سترپوشلغتنامه دهخداسترپوش . [ س ِ ] (نف مرکب ) چیزی که ستر عورت بدان کنند. (آنندراج ) : برفت سایه ٔ درویش و سترپوش غریب بپوش بار خدایا به عفو ستارش . سعدی .یک رنگ شویم تا نماند این خرقه ٔ سترپوش زنار.سعدی .<
گسترشلغتنامه دهخداگسترش . [ گ ُت َ رِ ] (اِمص ) (از: گستر + ش ، پسوند اسم مصدر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عمل ِ گسترده . || (اِ) هر چیز را که توان پهن کرد از دام و بساط و فرش و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). فرش : بارگاهی بدو نمود بلندگسترش های بارگاه پرند
گسترشدیکشنری فارسی به انگلیسیamplitude, area, breadth, circle, development, diffusion, dimension, enlargement, expansion, extension, range, reach, spread, stretch, width
سترپوشیلغتنامه دهخداسترپوشی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستر پوشیدن . پرده پوشی : بکن سترپوشی که پوشیده ایم برسوایی کس نکوشیده ایم . نظامی .رجوع به ستر شود.
ستارلغتنامه دهخداستار. [ س َت ْ تا ] (ع ص ) بسیارپوشنده . (منتهی الارب ). پرده پوش و پرده دار. (دهار). پوشنده ٔ گناه و پرده دار. (مهذب الاسماء) : برفت سایه ٔ درویش و سترپوش غریب بپوش بارخدایا بعفو ستارش .سعدی .
توابلغتنامه دهخداتواب . [ ت َوْ وا ] (ع ص ) نعت است از توبه بمعنی بازگشتن از گناه ، و بمعنی مهربان شدن خدای بر کسی ، یقال : هو تواب علی عباده . (منتهی الارب ). توبه پذیرنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ابوالفتوح رازی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (السامی فی الاسامی از یادداشت ایضاً). توبه پذیر.
یکرنگلغتنامه دهخدایکرنگ . [ ی َ / ی ِرَ ] (ص مرکب ) دارای یک رنگ . ضد رنگارنگ . (ناظم الاطباء). به لون واحد. (یادداشت مؤلف ). که رنگ واحد دارد. مقابل دورنگ : از این ناحیت [ دیلمان ] جامه های ابریشم خیزد یکرنگ و باریک . (حدودالعالم ).<b
عفولغتنامه دهخداعفو. [ ع َف ْوْ ] (ع اِمص ) ساقط کردن عذاب . و مغفرت پوشاندن جرم است برای محافظت از عذاب شرمزدگی و رسوائی ، و عفو را صفت کسی قرار می دهند که توانائی انجام دادن عمل مقابل آن را داشته باشد. (از اقرب الموارد). ترک عقوبت گناهکار. آمرزش . بخشش .گذشت . (ناظم الاطباء). ترک کردن عقوب
سترپوشیلغتنامه دهخداسترپوشی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستر پوشیدن . پرده پوشی : بکن سترپوشی که پوشیده ایم برسوایی کس نکوشیده ایم . نظامی .رجوع به ستر شود.