ستمگریلغتنامه دهخداستمگری . [ س ِ ت َ گ َ ] (حامص مرکب ) کار ستمگر. عمل ستمگر : ستمگران را چون جایگه چنین باشدستمگری نکند مردم لبیب و فهیم . سوزنی .معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب وستمگری آموخت . <p class="autho
ستمگاریلغتنامه دهخداستمگاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمگار : چار سالست کز ستمگاری داردم بیگنه بدین خواری . نظامی .بجز آن هر چه بینی از خواری باشد آن نوعی از ستمگاری . نظامی .رجوع به ستمکاری شود
ستمگرلغتنامه دهخداستمگر. [ س ِ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) ظالم . جابر. (ترجمان القرآن ). باغی . (ربنجنی ) : نگه کرد گرسیوز اندرگروی گروی ستمگر بپیچید روی . فردوسی .که یزدان ببخشد گناهش مگرستمگر نخواندورا دادگر. فر
بیرحمیفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعتساف، ستمگری، سختدلی، سنگدلی، شقاوت، قساوت ۲. جورپیشگی، ستمگری، ظلم ≠ ترحم