ستورگاهلغتنامه دهخداستورگاه . [ س ُ ] (اِ مرکب ) آخور. اصطبل . ستورخانه . آغیل . (زمخشری ) : کسهاء یعقوب اندر کوشک نگذاشتند از بام ستورگاه لیث را بر سر کلوخی زدند سرش بشکست . (تاریخ سیستان ). و گفت [ ابوالفتح بستی ]: من قریب بیست روز است تا در ستورگاه آب میکشم . (تاریخ بی
شطورةلغتنامه دهخداشطورة. [ ش ُ رَ ](ع مص ) مصدر به معنی شطارة. (ناظم الاطباء). به دو معنی اخیر شطور. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شطارة شود. || برغم مردمان دور گردیدن از ایشان . (منتهی الارب ). رجوع به شطور و شطارة شود.
شطارةلغتنامه دهخداشطارة. [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) شطارت . چالاکی . (ناظم الاطباء). || بی باکی . (ناظم الاطباء). رجوع به شطارت شود. || ترک موافقت مردمان از جهت لئامت و خباثت . (ناظم الاطباء).
شطارةلغتنامه دهخداشطارة. [ ش َ رَ ] (ع مص ) خشک شدن یک پستان گوسپند و یا درازتر از دیگری گردیدن آن . (ناظم الاطباء). || ترک موافقت مردمان بسبب خباثت و لئامت . (فرهنگ فارسی معین ). || شوخ و بی باک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بدی درشدن . (تاج المصادر بیهق