ستیزهکارفرهنگ مترادف و متضادخودرای، ستیزهجو، تندخو، پرخاشگر، ستیزهگر، سرکش، لجوج، نافرمان ≠ مطیع، فرمانبر
ستیزگرلغتنامه دهخداستیزگر. [ س ِ گ َ ] (ص مرکب ) متمرد و سرکش و نزاع جو. (ناظم الاطباء). ستیزگار. ستیزه گار. ستیزکار. ستیزه کار.
کمرسختلغتنامه دهخداکمرسخت . [ ک َ م َ س َ ](ص مرکب ) ثابت رأی ستیزکار. (امثال و حکم ج 3 ص 1235) : عارض مردی کمرسخت بود، گفت معلوم است که شغل من عارضی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="lt