پیستکلغتنامه دهخداپیستک . [ ت َ ] (ن مف ) پیسه . در پهلوی بمعنی نقش و نگار بسته و زینت شده و در فارسی بمعنی پیسه و ابلق و دورنگ سپید و سیاه . (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 113). رجوع به پیسه شود.
چستکلغتنامه دهخداچستک . [ چ ِ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 37هزارگزی جنوب خاوری درمیان ، بر سر راه مالرو عمومی اسفید به خلبران واقع است . جلگه و گرمسیر است و 23 تن سکنه دارد. آبش از قن
چستکلغتنامه دهخداچستک . [ چ ُ ت َ ] (اِ) مطلق کفش . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 218 ذیل لغت کفش ). || کفش سبک وزن با کف یک لا که در خانه پوشند. کفش راحتی . چسک . کفش سرپایی . رجوع به چسک شود.
سیتکلغتنامه دهخداسیتک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجه ٔ شهرستان تهران . دارای 597 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ افجه . محصول آنجا غلات ، میوه ، سیب زمینی ، بنشن و عسل . شغل اهالی آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
شپتکلغتنامه دهخداشپتک . [ ش َ / ش ِ ت َ ] (اِ) لگد زدن باشد خواه انسان بزند و خواه حیوانات دیگر. (برهان ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). لگد زدن . (فرهنگ نظام ) (از فرهنگ جهانگیری ).
طول ستیغ موجwave crest length, crest length, crest widthواژههای مصوب فرهنگستاندرازای موج در امتداد ستیغ آن
قلة موجwave peakواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای که در آن جابهجایی افزایشی موج از نقطههای مجاور بیشتر است نیز: ستیغ موج wave crest
رُمبشcollapsingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن ستیغ موج بهطور کامل درهمشکسته نمیشود، بلکه قسمت پایین موج تیزتر میشود و در هم میشکند
درهمشکستbreakingواژههای مصوب فرهنگستانفروپاشی موج براثر مایل شدن ستیغ موج به جلو در هنگام افزایش ارتفاع متـ . شکست 1
نمودار شکستrefraction diagramواژههای مصوب فرهنگستاننموداری که موقعیت ستیغ موجها یا متعامدها را در ناحیهای معین برای دورۀ تناوب و جهت یک موج ژرفابی خاص نشان میدهد
قلة موجwave peakواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای که در آن جابهجایی افزایشی موج نسبت به نقطههای مجاور بیشنر است متـ . ستیغ موج wave crest 2
ستیغلغتنامه دهخداستیغ. [ س ِ ] (ص ) ستیخ . شکل بهتر، همین «ستیغ» است . سغدی «ست ، یغ، استغ» (سر پا، مستقیم ). اگر ستیغ را از ریشه ٔ «ستا» (ایستادن ) بدانیم اصل سغدی آن مورد اطمینان خواهد بود و «یغ» پسوند صفتی است (رجوع کنیدبه گوبینو - بنونیست ، دستور سغدی ص 95</span
ستیغفرهنگ فارسی عمید۱. بلندترین تیغۀ کوه؛ بلندی کوه؛ سر کوه؛ تیزی کوه: ◻︎ تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی / فرود آرد همی احجار صد من (منوچهری: ۸۶).۲. (صفت) [قدیمی] راست؛ بلند؛ راستایستاده، مانند ستون و نیزه.
ستیغلغتنامه دهخداستیغ. [ س ِ ] (ص ) ستیخ . شکل بهتر، همین «ستیغ» است . سغدی «ست ، یغ، استغ» (سر پا، مستقیم ). اگر ستیغ را از ریشه ٔ «ستا» (ایستادن ) بدانیم اصل سغدی آن مورد اطمینان خواهد بود و «یغ» پسوند صفتی است (رجوع کنیدبه گوبینو - بنونیست ، دستور سغدی ص 95</span
ستیغفرهنگ فارسی عمید۱. بلندترین تیغۀ کوه؛ بلندی کوه؛ سر کوه؛ تیزی کوه: ◻︎ تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی / فرود آرد همی احجار صد من (منوچهری: ۸۶).۲. (صفت) [قدیمی] راست؛ بلند؛ راستایستاده، مانند ستون و نیزه.
بستیغلغتنامه دهخدابستیغ.[ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) دهی است به نیشابور. (از معجم البلدان ). و رجوع به معجم البلدان و مرآت البلدان شود.