سجافلغتنامه دهخداسجاف . [ س ِ ] (ع اِ) آنچه بر اطراف جامه دوزند. (آنندراج ) (غیاث ). پروز. (صحاح الفرس ). کرانه ٔ جامه . (ناظم الاطباء) : جسم رخت است جواهر عرض آن الوان ستر آن جمله محیط است و سجاف است مدار. نظام قاری (دیوان ص <span class="
سجافلغتنامه دهخداسجاف . [ س ِ ] (ع اِ) کرانه و جانب پرده . || پرده . (منتهی الارب ). پرده و ستر. پرده و حجاب . (ناظم الاطباء). پوشش . لحاف : کی توان حق گفت جز زیرلحاف با چو تو خشم آور آتش سجاف . مولوی .هم عرق کرده ز بسیاری لحاف <br
سجاففرهنگ فارسی عمید۱. پارچه یا نوار باریکی که در حاشیۀ لباس بدوزند؛ فراویز؛ فرویز.۲. درز جامه.۳. [قدیمی] پردهای که بر در آویزان کنند.۴. [قدیمی] شکاف بین پرده؛ فرجۀ بین دو پرده.
شظافلغتنامه دهخداشظاف . [ ش َ ] (ع اِمص ) تنگی و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) . || تنگی زیست و سختی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) جای خشن . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خشونت زندگی . (از اقرب الموارد).
شظافلغتنامه دهخداشظاف . [ ش ِ ] (ع اِمص ) دوری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ج ِ شَظَف . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شظف شود.
hemدیکشنری انگلیسی به فارسیهام، سجاف، لبه، سبحاف اهم، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
اسجافلغتنامه دهخدااسجاف . [ اِ ] (ع مص ) اسجاف ستر؛ فروهشتن پرده را. (از منتهی الارب ). پرده فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). - اسجاف بیت ؛ فروهشتن بر خانه پرده را. (از منتهی الارب ).|| اسجاف لیل ؛ تاریک شدن شب . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).