خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخن گویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سخن گویی
/soxanguy(')i/
معنی
نطق و بیان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخن گویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) soxanguy(')i نطق و بیان.
-
واژههای مشابه
-
چرب سخن
لغتنامه دهخدا
چرب سخن . [ چ َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) چرب گفتار. چرب گو. خوش سخن .آنکس که بسخنان نرم و دلاویز شنونده را مجذوب خود کند. چرب زبان . لَبِق . لَبیق . (منتهی الارب ) : گر من لابه ساز چرب سخن چه بسی لابه ها بدل ندهم . فرخی . || متملق . چاپلوس . زبان باز. مرد...
-
چانه سخن
لغتنامه دهخدا
چانه سخن . [ ن َ / ن ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) زنخ زن . چارچارگوی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 370). حرف مفت زن . بیهوده گو.
-
خام سخن
لغتنامه دهخدا
خام سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) کسی که سخن خام و ناسنجیده گوید. || (اِ مرکب ) سخن ناسنجیده را نیز گویند.
-
خوب سخن
لغتنامه دهخدا
خوب سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش سخن . خوب گفتار. شیرین زبان : بزبان خاموش و کم سخن و خوب سخن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).وآن خوب سخن بخوش جوابی میکرد عمارت خرابی .نظامی .
-
خیره سخن
لغتنامه دهخدا
خیره سخن . [ رَ / رِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) یاوه گوی . گزافه گوی . بیهوده گوی . بیهوده سخن .
-
درشت سخن
لغتنامه دهخدا
درشت سخن . [ دُ رُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) که به تندی و خشونت سخن گوید. فَظّ. (زمخشری ) : سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی چنین درشت سخن گشته ام به صلح و به جنگ . فرخی .سخن نگفتی وچون گفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی گفت چه کنم مردیم درشت سخن و ب...
-
خوش سخن
لغتنامه دهخدا
خوش سخن . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش زبان . شیرین زبان . خوش گفتار. خوش تقریر. حَدِث . حِدّیث . (یادداشت مؤلف ) : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).بیامد فرستاده ٔ خوش سخن که نو بُد به سا...
-
پاک سخن
لغتنامه دهخدا
پاک سخن . [ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) پاک گفتار. درست گفتار : آنکه او را بستاید چه بود، پاک سخن وانکه او را نستاید چه بود، یافه درای .فرخی .
-
بلبل سخن
لغتنامه دهخدا
بلبل سخن . [ ب ُ ب ُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) که در سخن چون بلبل باشد : تاکه خاقانی بلبل سخن است اوست چون باشه گه باد عقیم .خاقانی .
-
پخته سخن
لغتنامه دهخدا
پخته سخن . [ پ ُ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) بلیغ : شاعر پخته سخن یابد بهر بیتی از اوبدره بدره زرّ پخته کیسه کیسه سیم خام .سوزنی .
-
چابک سخن
لغتنامه دهخدا
چابک سخن . [ ب ُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخنور. ناطق .کسی که در سخن مضامین نیکو تواند آورد : به آن چابک سخن دشت بیاض شعر ارزانی که صد مضمون بهم از یک خدنگ خامه میدوزد.؟ (از آنندراج ).
-
توجیه سخن
لغتنامه دهخدا
توجیه سخن . [ ت َ / تُو هَِ س ُ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد بلغا آنست که نسبت افعال و اقوال و حرکات و سکنات و جز آن بر هر ذاتی موافق کند یا بر حکم اصطلاح و استعمال یا بر حکم اعتیاد، چنانکه آدمی را گفتن و خوردن و آشامیدن و بلبل و طوطی را سخن و ...
-
تازه سخن
لغتنامه دهخدا
تازه سخن . [ زَ / زِ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) مجازاً، خوش سخن . نیکوگفتار. تازه گوی . نوپرداز : گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا. خاقانی . || (اِ مرکب ) سخن تازه . سخن نو. سخن خوش و بدیع : این تازه سخن که کردم ابداع د...