شیدوشلغتنامه دهخداشیدوش . (اِخ )پسر گودرز و برادر گیو. (از برهان ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا). نام پسر گودرز، یکی از پهلوانان ایرانی . (از فهرست ولف ). پسر گودرز کشواد. (مجمل التواریخ و القصص ص 315) (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 70</spa
سپیدپوشلغتنامه دهخداسپیدپوش . [ س َ/ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه جامه ٔ سپید پوشد: سپید پوشان ؛ سپید جامگان . مبیضه . پیروان ابن مقنع : وامروز نیستند پشیمان ز فعل بدفعل بد از پدر بتو مانده ست منتسب چون بشنوی که مکه گرفته ست فاطمی <b
سدوسلغتنامه دهخداسدوس . [ س َ ] (اِخ ) ابن عمر غسانی ، برادر شرحبیل والی شام که با پنجاه نفر بکمک برادر خود رفت ولی به دست لشکر اسلام کشته شد. (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 382). و رجوع به امتاع الاسماع ص <span class="hl" dir=
سداسیلغتنامه دهخداسداسی . [ س ُ سی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) ازار شش ذرعی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ازاری که درازی آن شش ذرع بود. (اقرب الموارد). || شش حرفی . (ناظم الاطباء). که حروف اصلی ماضی آن شش حرف بود. (تعریفات ). کلمه ٔ مرکب از شش حرف ، چون استغفر و زنجبیل . || گوسپند پیر شش ساله . (نا
ششلغتنامه دهخداشش . [ ش َ / ش ِ ] (عدد، ص ، اِ) صفت توصیفی عددی ؛ دو دفعه سه . (ناظم الاطباء). عدد پس از پنج و پیش از هفت . ست . سته . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «6» است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ آن «و» باشد قدما آن را به
سداسیلغتنامه دهخداسداسی . [ س ُ سی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) ازار شش ذرعی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ازاری که درازی آن شش ذرع بود. (اقرب الموارد). || شش حرفی . (ناظم الاطباء). که حروف اصلی ماضی آن شش حرف بود. (تعریفات ). کلمه ٔ مرکب از شش حرف ، چون استغفر و زنجبیل . || گوسپند پیر شش ساله . (نا
اسداسلغتنامه دهخدااسداس . [ اِ ] (ع مص ) صاحب شتران سِدس شدن . || دندان افکندن شتر بهشت سالگی . (منتهی الارب ). || شش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شش تن شدن قوم . (منتهی الارب ).
اسداسفرهنگ فارسی معین(اَ) [ ع . ] جِ سَدَس . ؛~ در اخماس زدن الف - شش در پنج زدن . ب - قمار کردن . ج - حیله کردن .