خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سدید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سدید
/sadid/
معنی
۱. محکم و استوار.
۲. راست و درست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استوار، پابرجا، محکم ≠ سست، شل
۲. درست، راست ≠ ناراست، نادرست
۳. مطمئن، قابلاعتماد ≠ غیرقابلاعتماد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سدید
فرهنگ نامها
(تلفظ: sadid) (عربی) استوار و راست ، درست ، محکم و استوار ؛ درستکار و مطمئن ، قابل اعتماد ؛ (در اعلام) لقب منصور بن نوح سامانی .
-
سدید
واژگان مترادف و متضاد
۱. استوار، پابرجا، محکم ≠ سست، شل ۲. درست، راست ≠ ناراست، نادرست ۳. مطمئن، قابلاعتماد ≠ غیرقابلاعتماد
-
سدید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sadid ۱. محکم و استوار.۲. راست و درست.
-
سدید
لغتنامه دهخدا
سدید. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 15 هزارگزی شمال سبزوار و سر راه مالرو عمومی سبزوار. هوای آن معتدل و دارای 34 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت است .راه ...
-
سدید
لغتنامه دهخدا
سدید. [ س َ ] (ع ص ) استوار و راست . (منتهی الارب ). راست . (مهذب الاسماء). راست و درست و محکم و استوار. (غیاث ) (آنندراج ) : زعیمی بود بناحیت طالقان وی را احمد بوعمرو گفتندی مردی پیر و سدید و توانگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 200). مردی سدید، جلد، سخندا...
-
سدید
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) 1 - محکم ، استوار. 2 - راست و درست .
-
واژههای مشابه
-
امیر سدید
لغتنامه دهخدا
امیر سدید. [ اَ رِ س َ ] (اِخ ) لقب منصوربن نوح سامانی بود و او را در زمان حیات ، امیر مؤید می گفتند، پس از مرگ ، امیر سدید گفتند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 363). و رجوع به منصور... شود.
-
سدید طبیب
لغتنامه دهخدا
سدید طبیب . [ س َ دی دِ طَ ] (اِخ ) (مولانا...). قزوینی است ولیکن مدتی است در ادرنه بطبابت سرای خاصه ٔ سلطانی عثمانی مشغول است . و مولانا باآنکه طبیب حاذق باکمال است مبتلا بمرض هزّال است و از کمال حذاقت اوست با آن ضعف بدنی متحرک نگاه داشتن مدتی مدید ...
-
سدید طبیب گیلانی
لغتنامه دهخدا
سدید طبیب گیلانی . [ س َ طَ بی ب ِ ] (اِخ ) (مولانا...) پسر مولانا نعمت طبیب گیلانی است و پدرش یهود بود و بواسطه ٔ اختلاط بمرضای مسلمانان ، مسلمان گشته . و سدید از درجه ٔ طبابت ترقی کرد و بمرتبه ٔ امارت رسید، و چون تخیل سلطنت کرد سر در سر سلطنت نهاد....
-
واژههای همآوا
-
صدید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] sadid ۱. چرک زخم.۲. زرداب.۳. خونی که به چرک آمیخته است؛ خونابه.۴. ناله و فریاد.
-
صدید
لغتنامه دهخدا
صدید. [ ص َ ] (ع اِ) زردآب . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) : باز کافر خورد شربت از صدیدهم ز قوتش زهر شد در وی پدید. مولوی .|| ریم . خون بریم آمیخته . خونابه . رطوبة سیالة... تستحیل الیها اللحم الفاسد....
-
صدید
لغتنامه دهخدا
صدید. [ ص َ ] (ع مص ) بانگ و ناله کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن . (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
صدید
لغتنامه دهخدا
صدید. [ ص َ] (اِ) اسم سریانی اثمد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).