سرازیریلغتنامه دهخداسرازیری . [ س َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) نشیب ، مقابل فراز.- امثال :هر سرازیری یک سربالایی دارد.
سراجرلغتنامه دهخداسراجر. [ س َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر،واقع در 37500گزی شمال خاوری کلیبر. هوای آنجا گرم و دارای 540 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ سلین چای و دو رشته چشمه تأمین میشود.
سرازیرلغتنامه دهخداسرازیر. [ س َ ] (ص مرکب ) مقابل سرابالا. (آنندراج ). || واژگونه . باژگون : خودنمایی نتوان کرد به روشن گهران رفته از سرو سهی عکس سرازیر در آب . معز فطرت (از آنندراج ).ز زوری که دارد بکشتی شتاب سرازیر بنمود عکسش
سرزوریلغتنامه دهخداسرزوری . [ س َ ] (حامص مرکب ) متکبر و مغرور و سرکش بودن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 321).
سرازیرفرهنگ فارسی عمید۱. دارای سراشیبی.۲. = سرنگون۳. (قید) [مقابلِ سربالا] روبهپایین.⟨ سرازیر شدن: (مصدر لازم)۱. در سراشیبی رفتن.۲. رو به پایین رفتن.۳. سرنگون شدن.⟨ سرازیر کردن: (مصدر متعدی)۱. جاری کردن.۲. سرنگون کردن؛ واژگون ساختن.