سراندنفرهنگ فارسی معین(سُ دَ) (مص م .) سُر دادن ، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن .
شرانیدنلغتنامه دهخداشرانیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) شریدن کنانیدن و فرمودن . (ناظم الاطباء). شران ساختن . رجوع به شران شود.
سرانیدنلغتنامه دهخداسرانیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) لغزانیدن . غلطانیدن . بسوی شیب راندن چیزی را با یک بار سُر دادن .
بارسُرهcargo skidواژههای مصوب فرهنگستانسکویی چوبی که بین اسکله و کشتی گذاشته میشود و از آن برای سُراندن و کشیدن بار استفاده میشود
سُرِش 2portamento (it.)واژههای مصوب فرهنگستانفنی در اجرای موسیقی که در آن نوازنده یا خواننده محدودهای صوتی را بهصورت سراندن و با گذر از همۀ بسامدهای آن اجرا میکند
فسراندنلغتنامه دهخدافسراندن . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] (مص ) فسرانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فسرانیدن شود.