سرانیدنلغتنامه دهخداسرانیدن . [ س ُ دَ ] (مص ) لغزانیدن . غلطانیدن . بسوی شیب راندن چیزی را با یک بار سُر دادن .
شرانیدنلغتنامه دهخداشرانیدن . [ ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) شریدن کنانیدن و فرمودن . (ناظم الاطباء). شران ساختن . رجوع به شران شود.
سراندنفرهنگ فارسی معین(سُ دَ) (مص م .) سُر دادن ، چیزی را روی زمین یا میز یا سطح همواری لغزاندن و به جلو راندن .
لیز دادنلغتنامه دهخدالیز دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) لیزانیدن . سرانیدن . به حرکت درآوردن چیزی لغزان در جائی لغزان . لغزاندن . چیزی در سطحی لغزان بحرکت آوردن بسوی کسی .
تزلجدیکشنری عربی به فارسیتير حاءل , تير پايه , لغزيدن , غلتگاه , سرخوردن , ترمز ماشين , تخته پل , راه شکست , مسير سقوط , ترمز کردن , سريدن , سرانيدن
skidدیکشنری انگلیسی به فارسیاسکید، ترمز ماشین، تخته پل، تير حائل، تیر پایه، غلتگاه، راهشکست، مسیر سقوط، سریدن، لغزیدن، ترمز کردن، سرانیدن
فسرانیدنلغتنامه دهخدافسرانیدن . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ ] (مص ) منجمد کردن . فسردن کنانیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد آنگاه تری ورا بفسراند. (دانشنامه ٔ علائی ).