سربزیرلغتنامه دهخداسربزیر. [ س َ ب ِ ] (ص مرکب ) در تداول عام ، آرام . بی آزار. که ازغایت شرم سر بالا نکند: کاسب سربزیر. جوان سربزیر.
سربازگیریلغتنامه دهخداسربازگیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل گرفتن سرباز برای خدمت نظام وظیفه . کار سرباز گرفتن . رجوع به سرباز شود.
سربازگیریلغتنامه دهخداسربازگیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل گرفتن سرباز برای خدمت نظام وظیفه . کار سرباز گرفتن . رجوع به سرباز شود.
سربازگیریفرهنگ فارسی عمیدجمعآوری جوانانی که طبق قانون نظاموظیفه به سن سربازی رسیدهاند؛ گرفتن سرباز.
سربازگیریلغتنامه دهخداسربازگیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) عمل گرفتن سرباز برای خدمت نظام وظیفه . کار سرباز گرفتن . رجوع به سرباز شود.
سربازگیریفرهنگ فارسی عمیدجمعآوری جوانانی که طبق قانون نظاموظیفه به سن سربازی رسیدهاند؛ گرفتن سرباز.