سربجیبلغتنامه دهخداسربجیب . [ س َب ِ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) متأمل و متفکر. (آنندراج ). در آغوش سر فروبرده . در حالت تفکر. (ناظم الاطباء).
meditatedدیکشنری انگلیسی به فارسیمدیتیشن، تفکر کردن، تدبیر کردن، اندیشه کردن، قصد کردن، سربجیب تفکر فرو بردن
meditatesدیکشنری انگلیسی به فارسیتفکر می کند، تفکر کردن، تدبیر کردن، اندیشه کردن، قصد کردن، سربجیب تفکر فرو بردن
meditateدیکشنری انگلیسی به فارسیمراقب باشید، تفکر کردن، تدبیر کردن، اندیشه کردن، قصد کردن، سربجیب تفکر فرو بردن
تاملدیکشنری عربی به فارسیتفکر کردن , درنظر داشتن , انديشيدن , انديشه کردن , قصد کردن , تدبير کردن , سربجيب تفکر فرو بردن , عبادت کردن , سنجيدن , تعمق کردن , سنجش
سربجیبلغتنامه دهخداسربجیب . [ س َب ِ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) متأمل و متفکر. (آنندراج ). در آغوش سر فروبرده . در حالت تفکر. (ناظم الاطباء).
سربجیبلغتنامه دهخداسربجیب . [ س َب ِ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) متأمل و متفکر. (آنندراج ). در آغوش سر فروبرده . در حالت تفکر. (ناظم الاطباء).