سربراهلغتنامه دهخداسربراه . [ س َ ب ِ ] (ص مرکب ) کنایه از سرانجام دهنده ٔ کار. (آنندراج ). مطیع و فرمانبردار. حرف شنو. || شخصی سربراه ؛ که هیچیک اعمال زشت را ندارد. (یادداشت مؤلف ): آدمی سربراه . پسری سربراه .
سرکاریلغتنامه دهخداسرکاری . [ س َ ] (حامص مرکب ) داروغگی . || سربراهی کار. || ممتازی . || اهتمام . || سرانجام امری . (غیاث ) (آنندراج ).- سرکاری کردن ؛ کارفرمایی و رسیدگی به کاری کردن .