سربزرگیلغتنامه دهخداسربزرگی . [ س َ ب ُ زُ ] (حامص مرکب ) صفت سربزرگ . حالت و چگونگی سربزرگ . بزرگی سر : کس از سربزرگی نباشد بچیزکدو سربزرگ است و بی مغز نیز. سعدی . || از حد خود تجاوز کردن . ادب نگاه نداشتن . خودخواهی <span class="hl"
سربزرگلغتنامه دهخداسربزرگ . [ س َ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) که سراو بزرگ باشد. || کنایه از عظیم الشأن و عالی مرتبه . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) : چو شدم سربزرگ درگاهش یافتم راه توشه از راهش . نظامی .پسر گفتش آخر بزرگ دهی به سرداری از
عنبرنهنگ سربزرگPhyseter macrocephalusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ عنبرنهنگیان و راستۀ آببازسانان، با پیشانی چهارگوشی که یکچهارم تا یکسوم طول بدنش را تشکیل میدهد
کاکایی سربزرگLarus ichthyaetusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از کاکائیان و راستۀ سلیمسانان با پرهای سفید و منقار زرد درخشان و سر بزرگ و گردن کوتاه
لاکپشت سربزرگ حقیقیCaretta carettaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ لاکپشتسبزیان و راستۀ لاکپشتسانان که بزرگترین گونه این خانواده است؛ قسمت عقب سر آن کاملاً عریض و جلوی آن کوتاه و مدور است
سربزیرلغتنامه دهخداسربزیر. [ س َ ب ِ ] (ص مرکب ) در تداول عام ، آرام . بی آزار. که ازغایت شرم سر بالا نکند: کاسب سربزیر. جوان سربزیر.
dignitiesدیکشنری انگلیسی به فارسیعزت نفس، وقار، شان، مقام، بزرگی، جاه، رتبه، خطر، مرتبه، سربزرگی، برو
تهنیت ساختنلغتنامه دهخداتهنیت ساختن . [ ت َ ی َ ت َ ] (مص مرکب ) تهنیت گفتن . مبارکباد گفتن . مراسم تهنیت برپای داشتن : بزرگان بر او تهنیت ساختندبه آن سربزرگی سر افراختند. نظامی (از آنندراج ).رجوع به تهنیت و دیگر ترکیبهای آن شود.
گرگیلغتنامه دهخداگرگی . [ گ ُ ] (حامص ) گرگ بودن . عمل گرگ کردن . درندگی : به گرگی ز گرگان توانیم رست که بر جهل جز جهل نارد شکست . نظامی .شبانی پیشه کن بگذار گرگی مکن با سربزرگان سربزرگی .نظامی .