لغتنامه دهخدا
زبل . [ زِ ] (ع اِ) سرگین .(اقرب الموارد) (دهار) (متن اللغة) (بحر الجواهر). سرگین اسب و غیره . (غیاث اللغات ). زبل سرگین (سرجین ). و در حدیث عمر است که زنی ناشزه را بفرمود تا در زبلدان زندانی کنند. (از نهایه ابن اثیر). زبل و زبیل سرگین است و مزبله جای افکندن آن . (شرح قاموس )