شیرخورلغتنامه دهخداشیرخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) شیرخوار. (ناظم الاطباء). که شیر خورد. شیرخواره .شیرخورنده . مکنده به لب از پستان مادر : شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون دایه خوردآن خون ز لب شیرخور تو. <p class="autho
سرخوردگیدیکشنری فارسی به انگلیسیdent, despair, disappointment, discouragement, disenchantment, disillusionment, frustration, letdown, repulsion, slough
سره خورلغتنامه دهخداسره خور. [ س َ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول عوام ، سرخور. کودک شوم و ناخجسته که شآمت او سبب مرگ کسان او شود. کودک شوم که زادن او موجب مردن پدر یا مادر یا هردو شود. (یادداشت مؤلف ).
سرخوردگیدیکشنری فارسی به انگلیسیdent, despair, disappointment, discouragement, disenchantment, disillusionment, frustration, letdown, repulsion, slough