سرخ بادهلغتنامه دهخداسرخ باده . [ س ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) حمره و آن آماسی است از جنس طاعون . (از منتهی الارب ).
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در لسان العرب اسم جمع است . (از اقرب الموارد). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن . || کرانه ٔ برآمده از چیزی . (منتهی الارب
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع مص ) دندان کنانیدن شتر. || جوان شدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
بادرلغتنامه دهخدابادر. [ دَ ] (اِ) مرضی است که آنرا سرخ باده گویند. (آنندراج ). سرخباد که تب هم گویند. رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود. باد سرخ . رجوع به باددژنام و مترادفات آن شود. || روز بیست ونهم از هر ماه شمسی . || کاهو. (ن
علت سرخلغتنامه دهخداعلت سرخ . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آفتی که در کشت گندم افتد و برگها را سرخ گرداند و از آن هیچ حاصل به دست نیاید. (آنندراج ). || سرخ باده . بیماریی که در آن خون و صفرا بهم میرسد. (از آنندراج ).
بادژلغتنامه دهخدابادژ. [ دِ ] (اِ) سرخی مفرطی باشد مایل به بنفشی و کمودت و کدورت که بر روی مردم عارض شود و سبب آن خون سوخته بود که بر روی آدمی دوَد و بعضی گویند صفرای سوخته است و روی خداوند بادژ شبیه بود بروی کسی که ابتدای علت جذامش باشد و بعضی این علت را مقدمه ٔ جذام میدانند و بعضی گویند باد
حمرةلغتنامه دهخداحمرة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) سرخی . (منتهی الارب ). و آن رنگ معروفی است . (از اقرب الموارد).- ذوحمرة ؛ شیرین : گویند رطب ذوحمرة. (از اقرب الموارد).|| صبغی است که برای قرمز کردن رنگهابکار میرود. (از اقرب الموارد). || درختی است که خران دوست دارند. ||
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (اِخ ) خواجه نعمةاﷲ. از جمله ٔ نویسندگان دیوان سلطان بود و به اعمال بزرگ اشتغال داشت . چون خواجه مجدالدین محمد دیوان را مؤاخذ کرد خواجه نعمةاﷲ بترسید و گریخت . یکی از ملازمان سلطان به دنبال او رفت و او را گرفت و بنزد خواجه مجدالدین محمد آورد و خواجه مبلغ کلی بر
سرخلغتنامه دهخداسرخ . [ س ُ ] (ص ) رنگی معروف . (آنندراج ). شنجرف . زنجفر. (زمخشری ). احمر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). انواع آن : آتشی . ارغوانی . بلوطی . پشت گلی . جگرکی . حنایی . خرمایی . دارچینی . زرشکی . شاه توتی . صورتی . عنابی . قرمز. گل سرخی . گل کاغاله . گلی . لاکی . لعل . م
سرخدیکشنری فارسی به انگلیسیaflame, blush, cardinal, damask, florid, red, rose, roseate, rubicund, ruddy
درخانه سرخلغتنامه دهخدادرخانه سرخ . [ دَ ن َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری مشیز و سر راه مالرو مهرشهاب به چهارطاق ، با 150 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
دره سرخلغتنامه دهخدادره سرخ . [ دَرْ رَ س ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مشیز شهرستان سیرجان . واقع در 25هزارگزی جنوب باختری مشیز. سر راه مالرو گمناآباد به ده کوسه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پیرسرخلغتنامه دهخداپیرسرخ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون واقع در 8هزارگزی شمال کنار تخته و خاور کوه سیاه . کوهستانی . گرمسیر، دارای 104 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و تریاک . ش
تاج ریزی سرخلغتنامه دهخداتاج ریزی سرخ .[ ی ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی تاج ریزی دارای گلهای بنفش و میوه های قرمز رجوع به تاجریزی شود.