سردرگم شدن

مترادف

۱. مردد شدن، دودل شدن
۲. گیج شدن، کلافهشدن
۳. راه گم کردن
۴. سرگردان شدن
۵. کلافه شدن

جست‌وجوی دقیق

سردرگم شدن

لغت‌نامه دهخدا

سردرگم شدن . [ س َ دَ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبهوت و مات شدن . گیج شدن .

سردرگم شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. مردد شدن، دودل شدن ۲. گیج شدن، کلافهشدن ۳. راه گم کردن ۴. سرگردان شدن ۵. کلافه شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

سردرگم

لغت‌نامه دهخدا

سردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class

سردرگم

فرهنگ فارسی عمید

۱. سرگردان؛ حیران.۲. کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد.

سردرگم

دیکشنری فارسی به عربی

تعجب

سردرگم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dizzy, foggy, huggermugger, inextricable, lightheaded, lost, perplexed

سردرگم

فرهنگ فارسی معین

( ~. دَ . گُ) (ص مر.) سرگردان ، حیران .

جست‌وجوی مشابه

موجب سردرگمی شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

lose

جست‌وجوی متن

bewildering

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سردرگم، سردرگم کردن، گیج کردن، گم کردن، سرگشته کردن

bewilders

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سردرگم، سردرگم کردن، گیج کردن، گم کردن، سرگشته کردن

تعجب

دیکشنری عربی به فارسی

متحيرساختن , مبهوت کردن , مات کردن , سردرگم کردن , سردرگم , متحير

دپلت بویین

گویش مازنی

سردرگم شدن – گرفتار شدن

پیچ و واپیچ

فرهنگ گنجواژه

درهم، پیچیده، سردرگم.

جست‌وجوی هم‌آغاز

سردرگم

لغت‌نامه دهخدا

سردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class

سردرگم

فرهنگ فارسی عمید

۱. سرگردان؛ حیران.۲. کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد.

سردرگم

دیکشنری فارسی به عربی

تعجب

سردرگم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dizzy, foggy, huggermugger, inextricable, lightheaded, lost, perplexed

سردرگم

فرهنگ فارسی معین

( ~. دَ . گُ) (ص مر.) سرگردان ، حیران .

جست‌وجوی هم‌قافیه

سردرگم

لغت‌نامه دهخدا

سردرگم . [ س َ دَ گ ُ] (ص مرکب ) کنایه از سراسیمه و حیران . (آنندراج ).- رشته ٔ سردرگم ؛ رشته ای که سرش یافته نشود. (آنندراج ) : با رگ جان کرده ام پیوند آن موی میان رشته ٔ حبل المتینم رشته ٔسردرگم است . <p class

سردرگم

فرهنگ فارسی عمید

۱. سرگردان؛ حیران.۲. کسی که راه را گم کرده و سرگردان باشد.

سردرگم

دیکشنری فارسی به عربی

تعجب

سردرگم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

dizzy, foggy, huggermugger, inextricable, lightheaded, lost, perplexed

سردرگم

فرهنگ فارسی معین

( ~. دَ . گُ) (ص مر.) سرگردان ، حیران .

ترجمه مقاله