سردقلغتنامه دهخداسردق . [ س َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد. سکنه ٔ آن 600 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، ارزن و زیره است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سپردکلغتنامه دهخداسپردک . [ س َ / س ِ پ َ دَ ] (اِ) دستارچه . (اشتینگاس ). دستارچه و عمامه ٔ کوچک . (ناظم الاطباء).
سرادقلغتنامه دهخداسرادق . [ س ُ دِ ] (ع اِ) سراپرده . ج ، سرادقات . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (دهار).سراپرده و شامیانه . (غیاث ) (ربنجنی ). و بعضی نوشته اند که این معرب سراپرده است . (آنندراج ) : بنشین در بزم بر سریر به ایوان خرگه برتر زن از سرادق کیوان .<br
سرادقدیکشنری عربی به فارسیغرفه نمايشگاه , عمارت کلا ه فرنگي , چادر صحرايي , درکلا ه خيمه زدن , درکلا ه فرنگي جا دادن
سردقةلغتنامه دهخداسردقة. [ س َ دَ ق َ ] (ع مص ) سراپرده کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خانه را مسردق کردن . (اقرب الموارد).
فخرآبادلغتنامه دهخدافخرآباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لب کویر بخش بجستان شهرستان گناباد که در 30 هزارگزی شمال باختری بجستان و سر راه مالرو عمومی سردق به بجستان قرار دارد. دشتی گرمسیر و خشک و دارای 997 تن سکنه است . آب آن
سردقةلغتنامه دهخداسردقة. [ س َ دَ ق َ ] (ع مص ) سراپرده کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خانه را مسردق کردن . (اقرب الموارد).
مسردقلغتنامه دهخدامسردق . [ م ُ س َ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سردقة. رجوع به سردقة شود. || بیت مسردق ؛ خانه با سراپرده ، یا آن که پایین و بالای آن هر دو پرده کشیده باشند. (منتهی الارب ). خانه که بالا وپائین آن همگی بسته شده باشد. (از اقرب الموارد).