شیرزدهلغتنامه دهخداشیرزده . [ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کودکی که در ایام شیرخوارگی شیر کم خورده و ضعیف مانده باشد. (ناظم الاطباء). کودکی که بهنگام شیرخوارگی کم شیر خورده و لاغر و نزار شده باشد. ج ، شیرزدگان . (فرهنگ فارسی معین ). || آنکه بسبب بسیار خوردن شیر، ا
سرزدهلغتنامه دهخداسرزده . [ س َ زَ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ملامت کرده شده . (آنندراج ). سرزنش کرده شده . (رشیدی ). خجل . || ناگاه و بی طلب و بی رخصت . (آنندراج ). بی خبر. (غیاث ). ناگاه و بی رخصت درآمده . (رشیدی ). بی اجازه ٔ قبلی :</sp
سرزدهفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] بهطور ناگهانی و بیخبر.۲. (صفت فاعلی) [مجاز] کسی که ناگهانی و بیخبر و گستاخانه به جایی وارد شود.۳. (صفت) [قدیمی] سرکوفته.⟨ سرزده رفتن: [مجاز] ناگهانی به جایی رفتن.
مرکبدیکشنری عربی به فارسیدوبه , کرجي , با قايق حمل کردن , سرزده وارد شدن , کشتي کوچک , قايق , هرچيزي شبيه قايق , قايق راني کردن , پيچيده , مختلط , مرکب , چند جزءي , جسم مرکب , لفظ مرکب , بلور دوتايي () محوطه , عرصه , حياط , ترکيب , ترکيب کردن , اميختن
سرزدهلغتنامه دهخداسرزده . [ س َ زَ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ملامت کرده شده . (آنندراج ). سرزنش کرده شده . (رشیدی ). خجل . || ناگاه و بی طلب و بی رخصت . (آنندراج ). بی خبر. (غیاث ). ناگاه و بی رخصت درآمده . (رشیدی ). بی اجازه ٔ قبلی :</sp
سرزدهفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] بهطور ناگهانی و بیخبر.۲. (صفت فاعلی) [مجاز] کسی که ناگهانی و بیخبر و گستاخانه به جایی وارد شود.۳. (صفت) [قدیمی] سرکوفته.⟨ سرزده رفتن: [مجاز] ناگهانی به جایی رفتن.
سرزدهلغتنامه دهخداسرزده . [ س َ زَ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ملامت کرده شده . (آنندراج ). سرزنش کرده شده . (رشیدی ). خجل . || ناگاه و بی طلب و بی رخصت . (آنندراج ). بی خبر. (غیاث ). ناگاه و بی رخصت درآمده . (رشیدی ). بی اجازه ٔ قبلی :</sp
سرزدهفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] بهطور ناگهانی و بیخبر.۲. (صفت فاعلی) [مجاز] کسی که ناگهانی و بیخبر و گستاخانه به جایی وارد شود.۳. (صفت) [قدیمی] سرکوفته.⟨ سرزده رفتن: [مجاز] ناگهانی به جایی رفتن.