سرزندهلغتنامه دهخداسرزنده . [ س َ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) سربزرگ ، چه زنده بمعنی بزرگ است . (غیاث ). سربزرگ ، چه زنده بمعنی مطلق بزرگ است ، از این جاست که فیل بزرگ را زنده پیل گویند. (از آنندراج ). مهتر. بزرگ : سرزنده ای نماند جهان خر
سرزندهفرهنگ فارسی عمید۱. سرحال؛ سرخوش؛ شادمان؛ بانشاط.۲. [قدیمی] معروف؛ نامدار.۳. [قدیمی] متنفذ.۴. [قدیمی] سردسته.۵. [قدیمی] بزرگتر صنف یا طایفه؛ سرجنبان.
سرزندهدیکشنری فارسی به انگلیسیalive, bouncing, breezy, bright, brilliant, buoyant, cheerful, debonair, effervescent, exuberant, gay, gingery, lively, racy, sprightly, succulent, swinging, vibrant, vigorous, vital, vivacious, vivid
سرزندهلغتنامه دهخداسرزنده . [ س َ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) سربزرگ ، چه زنده بمعنی بزرگ است . (غیاث ). سربزرگ ، چه زنده بمعنی مطلق بزرگ است ، از این جاست که فیل بزرگ را زنده پیل گویند. (از آنندراج ). مهتر. بزرگ : سرزنده ای نماند جهان خر
سرزندهفرهنگ فارسی عمید۱. سرحال؛ سرخوش؛ شادمان؛ بانشاط.۲. [قدیمی] معروف؛ نامدار.۳. [قدیمی] متنفذ.۴. [قدیمی] سردسته.۵. [قدیمی] بزرگتر صنف یا طایفه؛ سرجنبان.
سرزندهدیکشنری فارسی به انگلیسیalive, bouncing, breezy, bright, brilliant, buoyant, cheerful, debonair, effervescent, exuberant, gay, gingery, lively, racy, sprightly, succulent, swinging, vibrant, vigorous, vital, vivacious, vivid
سرزندهلغتنامه دهخداسرزنده . [ س َ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) سربزرگ ، چه زنده بمعنی بزرگ است . (غیاث ). سربزرگ ، چه زنده بمعنی مطلق بزرگ است ، از این جاست که فیل بزرگ را زنده پیل گویند. (از آنندراج ). مهتر. بزرگ : سرزنده ای نماند جهان خر
سرزندهفرهنگ فارسی عمید۱. سرحال؛ سرخوش؛ شادمان؛ بانشاط.۲. [قدیمی] معروف؛ نامدار.۳. [قدیمی] متنفذ.۴. [قدیمی] سردسته.۵. [قدیمی] بزرگتر صنف یا طایفه؛ سرجنبان.
سرزندهدیکشنری فارسی به انگلیسیalive, bouncing, breezy, bright, brilliant, buoyant, cheerful, debonair, effervescent, exuberant, gay, gingery, lively, racy, sprightly, succulent, swinging, vibrant, vigorous, vital, vivacious, vivid