گل سرشولغتنامه دهخداگل سرشو. [ گ ِ ل ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی که با آن سر شویند : چون تواند کسی از خاک وطن سر پیچدخشت خم دختر رز را گل سرشو باشد. محمدقلی سلیم (از آنندراج ).و رجوع به گل و گل سرشور و گل سرشوی شود.
سرسورلغتنامه دهخداسرسور. [ س ُ ] (ع ص ) دانای بزرگ بسیار درآینده در امور. || هو سرسور مال ؛ او نیکو سیاست کننده ٔشتران است . || (اِ) پیکان دوک . || دوست و یار خالص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سرسوزنلغتنامه دهخداسرسوزن . [ س َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مقدار قلیل . (بهار عجم ) (آنندراج ) : گر افتد بر ایشان به سرسوزنی دهن را گشایند چون روزنی .نظامی .
سمتالرأسzenith, zenith pointواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای که در آن راستای مخالف با خط شاقول در نقطة مشخصی از سطح زمین با کرة آسمان تلاقی میکند متـ . سَرسو
سمتالقدمnadir, nadir pointواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای بر روی کرة آسمان که وارون قطری سرسو است و در آن راستای خط شاقول در زیر سطح افق با کرة آسمان تلاقی میکند متـ . پاسو
سرسورلغتنامه دهخداسرسور. [ س ُ ] (ع ص ) دانای بزرگ بسیار درآینده در امور. || هو سرسور مال ؛ او نیکو سیاست کننده ٔشتران است . || (اِ) پیکان دوک . || دوست و یار خالص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سرسوزنلغتنامه دهخداسرسوزن . [ س َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مقدار قلیل . (بهار عجم ) (آنندراج ) : گر افتد بر ایشان به سرسوزنی دهن را گشایند چون روزنی .نظامی .