گل سرشولغتنامه دهخداگل سرشو. [ گ ِ ل ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی که با آن سر شویند : چون تواند کسی از خاک وطن سر پیچدخشت خم دختر رز را گل سرشو باشد. محمدقلی سلیم (از آنندراج ).و رجوع به گل و گل سرشور و گل سرشوی شود.
سرشو(ی )فرهنگ فارسی معین(سَ) = سرشوینده : 1 - (ص فا.) آن که سر دیگری را بشوید. 2 - سرتراش ، حجام . 3 - (اِمر.) نوعی گل سفید رنگ که بدان سر و بدن را شویند؛ گل سرشوی .
سرشورلغتنامه دهخداسرشور. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) یا گِل ِ سرشوی . نوعی گِل که زنان بدان گیسوان خود شویند و قسمی از آن را زنان آبستن خورند. (یادداشت مؤلف ).
سرشویلغتنامه دهخداسرشوی . [ س َ ] (نف مرکب ،اِ مرکب ) آنکه سر را بشوید. شوینده ٔ سر. || سرتراش . (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : خاک بر سر شاعری را کاشکی بودمی سرشوی یا نه پای باف . شمس فخری (از انجمن آرا).|| حجام . (برهان ) (انجمن
سرشویفرهنگ فارسی عمید۱. شویندۀ سر؛ کسی که سر دیگری را بشوید.۲. (اسم) نوعی گل سفید شبیه صابون که با آن سروتن را میشویند؛ گل سرشویی.
شولغتنامه دهخداشو. (اِمص ) مرادف شست ، از شستن : شست و شو. (برهان ). || (نف مرخم ) شوی . مخفف شوینده (در ترکیب ): گِل سرشو. (یادداشت مؤلف ).شوی . شوینده : جامه شو. مرده شو. (از ناظم الاطباء).
سرشورلغتنامه دهخداسرشور. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) یا گِل ِ سرشوی . نوعی گِل که زنان بدان گیسوان خود شویند و قسمی از آن را زنان آبستن خورند. (یادداشت مؤلف ).
سرشویلغتنامه دهخداسرشوی . [ س َ ] (نف مرکب ،اِ مرکب ) آنکه سر را بشوید. شوینده ٔ سر. || سرتراش . (برهان ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : خاک بر سر شاعری را کاشکی بودمی سرشوی یا نه پای باف . شمس فخری (از انجمن آرا).|| حجام . (برهان ) (انجمن
سرشویفرهنگ فارسی عمید۱. شویندۀ سر؛ کسی که سر دیگری را بشوید.۲. (اسم) نوعی گل سفید شبیه صابون که با آن سروتن را میشویند؛ گل سرشویی.
گل سرشولغتنامه دهخداگل سرشو. [ گ ِ ل ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی که با آن سر شویند : چون تواند کسی از خاک وطن سر پیچدخشت خم دختر رز را گل سرشو باشد. محمدقلی سلیم (از آنندراج ).و رجوع به گل و گل سرشور و گل سرشوی شود.