سرقلملغتنامه دهخداسرقلم . [ س َ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) آهن یا طلائی که دربن قلم است و به نوک آن نویسند. (یادداشت مؤلف ).
مقطةلغتنامه دهخدامقطة. [ م ِ ق َطْ طَ ] (ع اِ) آنکه بر او سرقلم بزنند. (دهار). قطزن ؛ یعنی استخوان و جز آن که بر آن زبان قلم را برند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِقَطّ. (اقرب الموارد). و رجوع به مقط شود.
راسدیکشنری عربی به فارسیدماغه , شنل , پول چاي , انعام , اطلا ع منحرمانه , ضربت اهسته , نوک گذاشتن , نوک دارکردن , کج کردن , سرازير کردن , يک ورشدن , انعام دادن , محرمانه رساندن , نوک , سرقلم , راس , تيزي نوک چيزي
دودهلغتنامه دهخدادوده . [ دو دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دود. هرچه نسبت به دود داشته باشد.دودی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) سیاهی که از سوختن هیمه یا روغن یا نفت و جز آن بر دیوار و سقف و یا جای دیگر بندد یا سیاهی که بر سقف و امثال آن از دود چراغ و غیره
قلملغتنامه دهخداقلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است .- قلم شدن ؛ دو نیمه شدن . قطع شدن . شکسته شدن . از یکدیگر