لغتنامه دهخدا
سرقوچ . [ س َ ] (اِ مرکب ) نام داو از کشتی . (غیاث ). || گوسفند نر. (آنندراج ). || سَرِ قوچ فلان بسلامت باشد؛ مراد آن است که سر مردانه ٔ تو و سر نر تو بسلامت باشد. سابقاً داشها و لوطیهای محل قوچ های جنگی در خانه نگهداری میکردند و می پروردند و با هم می جنگاندند و به بهای گران