شرماحلغتنامه دهخداشرماح . [ ش ِ ] (اِخ ) قلعه ای است نزدیک نهاوند. (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ). قریه ای است مشرف بر قریه ٔ ابی ایوب در نزدیکی نهاوند. (از معجم البلدان ).
شرمگاهلغتنامه دهخداشرمگاه . [ ش َ ] (اِ مرکب ) آلت تناسل و شرم مرد و زن . (ناظم الاطباء). به معنی عورت است . (انجمن آرا). مرادف شرمجای . (آنندراج ). خربت . (منتهی الارب ). معرنفط. (منتهی الارب ). آنجا که آلت تناسل جای دارد. محل عورت مرد یا زن از قبل ودبر. عورت . قبل و دبر. شرم . فرج . نهانگاه .
شیرماهیلغتنامه دهخداشیرماهی . (اِ مرکب ) قسمی از ماهی که از دندان آن دسته ٔ کارد و چاقو می سازند. (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از آنندراج ). سنگ صدفی نفیس و آن دندان شیرماهی است که در سابق از آن دسته ٔ خنجر و امثال آن می کردند و گاهی مرصع به جواهر بود به قطر ساعد کودکی پنج شش ساله . رنگ آن به رنگ
capitalizingدیکشنری انگلیسی به فارسیسرمایه گذاری، با حروف درشت نوشتن، تبدیل بسرمایه کردن، سرمایه جمع کردن
capitalisingدیکشنری انگلیسی به فارسیسرمایه گذاری، با حروف درشت نوشتن، تبدیل بسرمایه کردن، سرمایه جمع کردن
capitaliseدیکشنری انگلیسی به فارسیسرمایه گذاری کنید، با حروف درشت نوشتن، تبدیل بسرمایه کردن، سرمایه جمع کردن
سرمایهلغتنامه دهخداسرمایه . [ س َ رِ / س َرْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند . (آنندراج ) (انجمن آرا
سرمایهفرهنگ فارسی عمید۱. (اقتصاد) پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند.۲. (اقتصاد) پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود.۳. دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد.۴. [مجاز] اصل و مایۀ چیزی.
سرمایهلغتنامه دهخداسرمایه . [ س َ رِ / س َرْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند . (آنندراج ) (انجمن آرا
بی سرمایهلغتنامه دهخدابی سرمایه . [ س َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب )(از: بی + سرمایه ) که سرمایه ندارد. بی مایه : ای پیران عمر بر باد برفته اشک از دیدگان بباریدبرای بیکسان بی سرمایه بگریید. (قصص الانبیاء ص 241).<b
تنک سرمایهلغتنامه دهخداتنک سرمایه . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ س َ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) آنکه دارای سرمایه ٔ اندک باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
سرمایهفرهنگ فارسی عمید۱. (اقتصاد) پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند.۲. (اقتصاد) پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود.۳. دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد.۴. [مجاز] اصل و مایۀ چیزی.
پهنایش سرمایهcapital wideningواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن نرخ رشد سرمایه با نرخ رشد نیروی کار برابر است و به این ترتیب، نسبت سرمایه به نیروی کار ثابت میماند درحالیکه بازده تولیدِ همافزود بیشتر میشود