سرنگون کردن

مترادف

۱. ساقط کردن، برانداختن، منقرض کردن
۲. نابود کردن، از بین بردن، مضمحل کردن
۳. واژگون کردن، نگونسار کردن

جست‌وجوی دقیق

سرنگون کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ساقط کردن، برانداختن، منقرض کردن ۲. نابود کردن، از بین بردن، مضمحل کردن ۳. واژگون کردن، نگونسار کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

سرنگون

سرنگون . [ س َ ن ِ ] (ص مرکب ) نگون سر. واژگون . (آنندراج ). واژون افتاده . سرازیر : سراسر همه دشت شد رود خون یکی بی سر و دیگری سرنگون . فردوسی .بهر سو سری بود در خاک و خون تن بدسگالان همه سرنگون . <p class

سرنگون

فرهنگ فارسی عمید

سربه‌پایین؛ سربه‌زیر؛ سرازیر، واژگون؛ وارو.

سرنگون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

over

سرنگون

فرهنگ فارسی معین

(سَ. نِ) (ص مر.) واژگون .

سرنگون

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون ۲. قلعوقمع، منتکس، منقرض

جست‌وجوی مشابه

سرنگون کردن رژیم

دیکشنری فارسی به عربی

الإطاحة بالحکم

جست‌وجوی متن

انتکاس

فرهنگ فارسی عمید

سرنگون شدن؛ نگونسار شدن؛ سرنگون افتادن.

سرنگونسار

فرهنگ فارسی عمید

= سرنگون

سراگون

فرهنگ فارسی عمید

= سرنگون

overthrows

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سرنگون شد، سرنگونی، انقراض، سرنگون کردن، بر انداختن، بهم زدن، منقرض کردن، مضمحل کردن

منتکس

فرهنگ فارسی عمید

سرنگون؛ نگونسار.

جست‌وجوی هم‌آغاز

سرنگون

لغت‌نامه دهخدا

سرنگون

فرهنگ فارسی عمید

سربه‌پایین؛ سربه‌زیر؛ سرازیر، واژگون؛ وارو.

سرنگون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

over

سرنگون

فرهنگ فارسی معین

(سَ. نِ) (ص مر.) واژگون .

سرنگون

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. باژگونه، سرازیر، معکوس، معلق، نگونسار، وارو، واژگون ۲. قلعوقمع، منتکس، منقرض

جست‌وجوی هم‌قافیه

سرنگون

لغت‌نامه دهخدا

کاسه سرنگون

لغت‌نامه دهخدا

کاسه سرنگون . [ س َ / س ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مفلس و نادار. (غیاث ). مفلس و تهیدست و آنکه چنین باشد گویند کاسه اش سرنگون شد. (آنندراج ) : حباب را نبود جز خیال پوچ بسرهواپرستی این کاسه سرنگون پیداست

لاله ٔ سرنگون

لغت‌نامه دهخدا

لاله ٔ سرنگون . [ ل َ / ل ِ ی ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نباتی است معروف که در باغچه ها غرس کنند. (آنندراج ). اسم فارسی نباتی است معروف و در باغچه ها غرس میکنند پیاز او را چون با دنبه بالمناصفه کوبیده بجوشانند تا آب سوخته روغن بماند

بید سرنگون

لغت‌نامه دهخدا

بید سرنگون . [ دِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بید مجنون . بید موله . رجوع به بید و بید مجنون شود.

تشت سرنگون

لغت‌نامه دهخدا

تشت سرنگون . [ ت َ ت ِ س َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از افلاک و آسمان بود. (انجمن آرا).

درپیوند

بیشتر بدانید

سرنگون کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا