سیرودلغتنامه دهخداسیرود. (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران . دارای 329 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، لبنیات و عسل می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
شرودلغتنامه دهخداشرود. [ ش َ ] (ع ص )شارد. (اقرب الموارد). رمنده . ج ، شُرُد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رمنده . (منتهی الارب ). شارد. رمنده . رموک . (یادداشت مؤلف ). || قافیة شرود؛ ای سائرة فی البلاد. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
شرودلغتنامه دهخداشرود. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. محصول آنجا غلات است . سکنه ٔ آن 206 تن است . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شرودلغتنامه دهخداشرود.[ ش ُ ] (ع مص ) مصدر به معنی شراد. (از ناظم الاطباء). رمیدن . (المصادر زوزنی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). پراکندگی رمیدن ستور. شراد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شراد شود.
شروطلغتنامه دهخداشروط. [ ش َ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است میان قزوین و کوههای تارم . (از معجم البلدان ).
حسان بن ثابتلغتنامه دهخداحسان بن ثابت . [ حَس ْ سا ن ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) ابن المنذربن حرام بن عمروبن زیدبن مناةبن عدی بن عمروبن مالک بن النجار الانصاری الخزرجی ثم النجاری . مادرش فُرَیعَة دختر خالدبن حبیش بن نوذان بن عبدودبن زیدبن ثعلبه بن الخزرج بن کعب بن ساعد خزرجیه است . و بعضی گویند مادرش خواهر خا
سرودلغتنامه دهخداسرود. [ س ُ ] (اِ) پهلوی «سرت » ، «سروت » (رجوع کنید به سرودن )، بلوچی «سروده » (موسیقی )، افغانی «سرود» (تصنیف ، آهنگ )، اوستا «سراوته » (استماع ) (رجوع کنید به هوبشمان ص 735). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سخن . (برهان ). سخن سرودن و سرا
سرودفرهنگ فارسی عمید۱. نغمه؛ آواز.۲. (موسیقی) آواز طربانگیز یا هیجانآمیز که چند تن با هم به یک آهنگ بخوانند.۳. (موسیقی) سازی زهی و آرشهای با دستۀ کوتاه و کاسۀ دوتایی بزرگ و کوچک که اغلب در سیستان و بلوچستان و پاکستان نواخته میشود؛ قیچک.⟨ سرود ملی: (موسیقی) سرود رسمی یک کشور که حاکی از وطندوس
پهلوانی سرودلغتنامه دهخداپهلوانی سرود. [ پ َ ل َ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) سرود بزبان پهلوی یا پارسی فصیح : ترا گاه بزم است و آوای رودکشیدن می و پهلوانی سرود. فردوسی .بفرمود تا خوان بیاراستندمی و رود و رامشگران خواستندبرامشگری گ
خوش سرودلغتنامه دهخداخوش سرود. [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ] (ص مرکب ) خوش نغمه . خوش آواز. خوش آهنگ : مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان .منوچهری .
خسرودلغتنامه دهخداخسرود. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین ، واقع در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختر معلم کلایه و سی و شش هزارگزی راه عمومی ، کوهستانی ، سردسیر، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و مختصر برنج ، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است . (از